۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

پدر و مادر سالمند نیازمند محبتند از آنها دریغ نکنیم




كساني كه نسبت به ديگران خوبي كرده و زحمت كشيده‌اند، انتظار دارند زحمتشان مورد توجه و تقدير قرار گيرد و اگر كساني بر سر سفره آنان نشسته‌اند، نمكدان نشكنند و بي‌مهري و بي اعتنايي به صاحب حق و صاحب نعمت نكنند. پدران و مادران و بزرگان فاميل و سالخوردگان يك خانه و خانواده، از همين رو توقع دارند كه كوچك‌ترها، فرزندان و نوه‌ها قدر آنان را بشناسند و در مراعات و اداي حقشان كوتاهي نكنند. حرمت نهادن به سالمندان نشانه قدرشناسي است. وقتي پدر و مادر يا يكي از افراد فاميل به پيري مي‌رسند ، هم مراقبت بيشتري لازم دارند، هم متوقع‌اند كه در آن سنين از احترام بيشتري برخوردار باشند و جايگاه آنان در خانواده محفوظ بماند. به همان اندازه كه يك كودك وقتي احساس كند در يك خانواده مورد بي‌مهري است و جاي خوبي ندارد و به او اعتنايي نمي‌شود، گرفتار عقدة حقارت مي‌شود.، سالمنداني هم كه احساس كنند اهل خانه ، وجود آنان را براي خود، مايه زحمت مي‌دانند و آنان را اضافي مي‌شمارند، دچار افسردگي و اندوه و زندگاني تلخ و مايوسانه مي‌شوند. پيران گاهي حساسيتهاي بيش از حد و زودرنجي‌هاي سريع دارند. در اين سن و سال بايد بيشتر به آنان محبت نشان داد، تا احساس زيادي بودن يا سربار بودن نكنند.
از عمده‏ ترين راه هاى انتقال يك فرهنگ به نسلهاى آينده، رفتار پدر و مادر و مربيان است. كودكان، آنچه را در رفتار بزرگترها ببينند، از آن الگو مى‏گيرند. احترام به بزرگترها و رعايت ادب و تكريم نسبت به سالخوردگان، اگر در عمل و رفتار ما تجلى يابد، فرزندان ما نيز، اين فرهنگ را مى‏آموزند و با همين آداب و سنن بار مى‏آيند. كسى كه انتظار ادب و معرفت و حق‏شناسى از فرزندانش دارد، بايد همين حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان دهد، تا كوچكترها هم از او بياموزند.اين يك سنت تاريخى و تأثير از اعمال و رفتار است. هر كس چيزى را درو مى‏كند كه كشته است. اگر در حديث است كه «لا ميراثَ كالادب»؛ هيچ ارثى همانند ادب نيست كه از بزرگان به فرزندان برسد، در اين مورد هم مصداق مى‏يابد.حضرت على(ع) فرمود:به بزرگانتان احترام كنيد، تا كوچكترها هم به شما احترام كنند.مهمترين درس تربيتى، آن است كه با عمل داده شود. كودكان نيز مستعدترين شاگردانى‏اند كه «درسهاى عملى» را با دقت، از رفتار ما مى‏آموزند. اگر ما به سالمندانمان احترام نگذاريم، از خردسالان و نوجوانان چه انتظارى داشته باشيم كه با سالخوردگان و خود ما با احترام و تعظيم و تكريم، برخورد كنند؟ اين ارتباط متقابل در تأثيرگذاريهاى رفتارى را نمى‏توان ناديده گرفت. جاى سالمندان، پيش از آن كه در «آسايشگاه»ها و «سراى سالمندان» باشد، كانون گرم و بامحبت خانه‏هاست، تا چراغ خانه روشن بماند و آنان محور تجمع و الفت افراد گردند. و از انديشه ي آنان نيز استفاده شود
مجموعه افراد يك فاميل، نسبت به بزرگ خاندان احترام مى‏گزارند و در كارها با آنان مشورت مى‏كنند و در اختلافات، به رأى و حكميت و داورى آنان ارج مى‏نهند و گاهى يك سخن از سوى آنان، آتش فتنه‏اى را خاموش مى‏سازد، يا تفرقه و كدورتى را به وفاق و همدلى و آشتى مبدل مى‏سازد.نعمت وجود با بركت آنان، اغلب تا هستند ، ناشناخته است. وقتى به جايگاه حساس و مهم و نقش كارگشاى آنان پى مى‏برند كه آنها را از دست بدهند. چه بسيار اختلافها و قهرها و نزاعهاى خانوادگى كه پس از درگذشتِ «بزرگ خاندان» چهره نشان مى‏دهد و چه بسيار رابطه‏ها و رفت و آمدها كه قطع مى‏شود، يا به سردى مى‏گرايد، و علت آن فقط از دنيا رفتن محورى است كه مايه دلگرمى، اميد، انس و معاشرت فاميل است.رسول خدا(ص) فرمود: «البَركة مَعَ اكابِرِكم»؛بركت و خير ماندگار، همراه بزرگترهاى شماست. تنها كودكان وجوانان نيستند كه نسبت به والدين خويش وظيفه دارند بلكه خود آنان كه پدر ومادرشده‌اند وسني هم ازآنان گذشته است، نسبت به پدر ومادر خودشان وظيفه‌مندند، چه در سال حياتشان ، چه پس از فوتشان . چنان نيست كه اگر زن ومردي خودشان صاحب فرزندشدند وبه مقام مادري وپدري رسيدند، ديگر تكليفي نسبت به والدين خود ندارند. سركشي كردن به پدر و مادر، جويا شدن از حالشان، رفع نيازهايشان، همكاري در كارها، همدردي در مشكلات، كمك به معيشت و درمان و پرستاري، همه از وظايفي است كه تا واپسين لحظات حياتشان بر دوش انسان است و اين هرگز نمي‌تواند اداي حق بزرگ آنان باشد كه عمري به ياد فرزندانشان چون شمع سوخته‌اند و اين نهالها را برومند و رشيد ساخته‌اند. سزا نيست در برابر عمري سوختن و ساختن، بي مهري و جفا بينند و سخن درشت بشنوند. احاديث متعددي در ذيل آيه‌اي كه مي‌فرمايد به پدر و مادر خود اُفّ نگوييد : (وَلا تَقُل لَهُما اُفّ) آمده است كه اگر خداوند چيزي كمتر و ناچيزتراز «اُفّ» هم مي‌دانست، از آن نهي مي‌كرد و اين كمترين مرتبه عقوق است و از جمله رفتار مربوط به عاق شدن، آن است كه كسي به پدر و مادر خود بنگرد و نگاهش را تند و تيز بنمايد .اين كجا و پرخاشگري و تندي و بدزباني و هتاكي كجا؟ اگر جوان و رشيد و توانمنديم، روزي هم پدر و مادرمان همچون ما بوده‌اند كه امروز پير و ضعيف و ناتوان شده‌اند. همين ضعف و پيري در انتظار ما نيز هست. اگر طالب آنيم كه در دوران كهولت و عجز و از كار افتادگي ، فرزندانمان عصاي دستمان و بازوي پرتوانمان باشند، بايد خود ما نسبت به والدين خويش چنين باشيم و با اين عمل، شيوه انساني و اسلامي رفتار با پدر و مادر را به آنان بياموزيم. كسي كه حق بزرگترها را نشناسد و مراعات نكند، چگونه انتظار دارد كه ديگران حق شناس او باشند و حرمتش را پاس بدارند؟!
بر اين اساس ، با ادب نسبت به بزرگان و گراميداشت خاطر سالمندان و تحويل گرفتن آنان و نيكى و مراقبت از آنان، جامعه‏اى خوب و خانواده‏اى باصفا و روابطى مستحكم و عاطفى داشته باشيم.و نيز ... قدر نعمت جوانى را بدانيم كه اين گوهر، هميشه با ما نيست .
از دوستان عزیزم التماس دعا دارم برای مادر مهربانم که به رحمت ایزدی پیوست . روحش شاد
یکشنبه 1/10/1387 ساعت 10/17

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

یلدا یا همان شب چله بر همگان مبارک باد




دير زماني است كه مردمان ايراني و بسياري از جوامع ديگر، در آغاز فصل زمستان مراسمي را برپا مي‌دارند كه در ميان اقوام گوناگون، نام‌ها و انگيزه‌هاي متفاوتي دارد. در ايران و سرزمين‌هاي هم‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» يا «شب يلدا» نام مي‌برند كه همزمان با شب انقلاب زمستاني است. به دليل دقت گاهشماري ايراني و انطباق كامل آن با تقويم طبيعي، همواره و در همه سال‌ها، انقلاب زمستاني برابر با شامگاه سي‌ام آذرماه و بامداد يكم دي‌ماه است. هر چند امروزه برخي به اشتباه بر اين گمانند كه مراسم شب چله براي رفع نحوست بلندترين شب سال برگزار مي‌شود؛ اما مي‌دانيم كه در باورهاي كهن ايراني هيچ روز و شبي، نحس و بد يوم شناخته نمي‌شده است. جشن شب چله، همچون بسياري از آيين‌هاي ايراني، ريشه در رويدادي كيهاني دارد.
خورشيد در حركت سالانه خود، در آخر پاييز به پايين‌ترين نقطه افق جنوب شرقي مي‌رسد كه موجب كوتاه شدن طول روز و افزايش زمان تاريكي شب مي‌شود. اما از آغاز زمستان يا انقلاب زمستاني، خورشيد دگرباره بسوي شمال شرقي باز مي‌گردد كه نتيجه آن افزايش روشنايي روز و كاهش شب است. به عبارت ديگر، در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانروز خورشيد اندكي پايين‌تر از محل پيشين خود در افق طلوع مي‌كند تا در نهايت در آغاز زمستان به پايين‌ترين حد جنوبي خود با فاصله 5/23 درجه از شرق يا نقطه اعتدالين برسد. از اين روز به بعد، مسير جابجايي‌هاي طلوع خورشيد معكوس شده و مجدداً بسوي بالا و نقطه انقلاب تابستاني باز مي‌‌گردد. آغاز بازگرديدن خورشيد بسوي شمال‌شرقي و افزايش طول روز، در انديشه و باورهاي مردم باستان به عنوان زمان زايش يا تولد ديگرباره خورشيد دانسته مي‌شد و آنرا گرامي و فرخنده مي‌داشتند.
در گذشته، آيين‌هايي در اين هنگام برگزار مي‌شده است كه يكي از آنها جشني شبانه و بيداري تا بامداد و تماشاي طلوع خورشيد تازه متولد شده، بوده است. جشني كه از لازمه‌هاي آن، حضور كهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد كهنسالي خورشيد در پايان پاييز بوده است، و همچنين خوراكي‌هاي فراوان براي بيداري درازمدت كه همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشيد باشند.
بسياري از اديان نيز به شب چله مفهومي ديني دادند. در آيين ميترا (و بعدها با نام كيش مهر)، نخستين روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشيد روز)، روز تولد مهر و نخستين روز سال نو بشمار مي‌آمده است و امروزه كاركرد خود را در تقويم ميلادي كه ادامه گاهشماري ميترايي است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ ميلادي به وجود آمده؛ ادامه مي‌دهد. فرقه‌هاي گوناگون عيسوي، با تفاوت‌هايي، زادروز مسيح را در يكي از روزهاي نزديك به انقلاب زمستاني مي‌دانند و همچنين جشن سال نو و كريسمس را همچون تقويم كهن سيستاني در همين هنگام برگزار مي‌كنند. به روايت بيروني، مبدأ سالشماري تقويم كهن سيستاني از آغاز زمستان بوده و جالب اينكه نام نخستين ماه سال آنان نيز «كريست» بوده است. منسوب داشتن ميلاد به ميلاد مسيح، به قرون متأخرتر باز مي‌گردد و پيش از آن، آنگونه كه ابوريحان بيروني در آثارالباقيه نقل كرده است، منظور از ميلاد، ميلاد مهر يا خورشيد است. نامگذاري نخستين ماه زمستان و سال نو با نام «دي» به معناي دادار/خداوند از همان باورهاي ميترايي سرچشمه مي‌گيرد.
نخستين روز زمستان در نزد خرمديناني كه پيرو مزدك، قهرمان بزرگ ملي ايران بوده‌اند (كه هنوز هم حاميان سرمايه‌داري لجام گسيخته انديشه‌هاي عدالت‌جويانه او را سد راه منافع طبقاتي خود مي‌دانند) سخت گرامي و بزرگ دانسته مي‌شد و از آن با نام «خرم روز» ياد مي‌كرده و آيين‌هايي ويژه داشته‌اند. اين مراسم و نيز سالشماري آغاز زمستاني هنوز در ميان برخي اقوام ديده مي‌شود كه نمونه آن تقويم محلي پامير و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجيكستان) است. همچنين در تقويم كهن ارمنيان نيز از نخستين ماه سال نو با نام «ناواسارد» ياد شده است كه با واژه اوستايي «نوسرذه» به معناي «سال نو» در پيوند است.
هر چند برگزاري مراسم شب چله و ميلاد خورشيد در سنت ديني زرتشتيان پذيرفته نشده است؛ اما خوشبختانه اخيراً آنان نيز مي‌كوشند تا اين مراسم را همچون ديگر ايرانيان برگزار كنند. متأسفانه در گاهشماري نوظهوري كه برخي زرتشتيان از آن استفاده مي‌كتتد و داراي سابقه تاريخي در ايران نيست، زمان شب چله با 24 آذرماه مصادف مي‌شود كه نه با تقويم طبيعي انطباق دارد و نه با گاهشماري دقيق ايراني و نه با گفتار ابوريحان بيروني كه از شب چله با نام «عيد نود روز» ياد مي‌كند. از آنرو كه فاصله شب چله با نوروز، نود روز است.
امروزه مي‌توان تولد خورشيد را آنگونه كه پيشينيان ما به نظاره مي‌نشسته‌اند، تماشا كرد: در دوران باستان بناهايي براي سنجش رسيدن خورشيد به مواضع سالانه و استخراج تقويم ساخته مي‌شده كه يكي از مهمترين آنها چارتاقي نياسر كاشان است كه فعلاً تنها بناي سالم باقي‌مانده در اين زمينه در ايران است. پژوهش‌هاي نگارنده كه در سال 1380 منتشر شد (نظام گاهشماري در چارتاقي‌هاي ايران)، نشان مي‌دهد كه اين بنا بگونه‌اي طراحي و ساخته شده است كه مي‌توان زمان رسيدن خورشيد به برخي از مواضع سالانه و نيز نقطه انقلاب زمستاني و آغاز سال نو ميترايي را با دقت تماشا و تشخيص داد. چارتاقي نياسر بنايي است كه تولد خورشيد بگونه‌اي ملموس و قابل تماشا در آن ديده مي‌شود. اين ويژگي را چارتاقي «بازه هور» در راه نيشابور به تربت حيدريه و در نزديكي روستاي رباط سفيد، نيز دارا است كه البته فعلاً ديواري نوساخته و الحاقي مانع از ديدار پرتوهاي خورشيد مي‌شود.

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

گرگها آزادند؟ ! فقر فقر فقر !!!!!




سؤال اینجاست که آیا انسانها خودشان مسئول سربرآوردن ستمگران و پیش آمدن بحرانها و ناهنجاریها هستند؟
وقتی همه به جز خودمان به ما محرم هستند، وقتی سگها را میبندیم و گرگها آزادند، وقتی مردمی در مدار بسته بد و بدتر گرفتار می آیند و به زندگی در آن محکوم میشوند.فرهنگ چابلوسی، اغراق، تظاهر، تزویر و افترا اخلاق سیاسی را رقم میزند و به تدریج خود فریبی به جای واقع بینی می نشیند. اختناق کور تا درون خانه ها، خانواده ها و ابتدائی ترین احوال شخصی مردم کشیده شده است. محاکمه بدون دلیل ومدرک مردم که شبیه محاکمه بلخ است، از فقر سیاه مردم، از بیکاری و بی خانمانی، از دزدی و ارتشاء و آدم ربایی، از اعتیاد وزورگویی وغارت، از ازدواج گریزی و تحصیل گریزی جوانان، از اختلاس و رانت خواری، ازرشد بی رویه طلاق و توسعه روسپیگری و از صدها عارضه وحشتناک دیگر که کلمه ای بر قلمها و زبانها جاری نمیشود.
آیا با این همه معضل بایستی انتظار داشت از حریم مقدس خانواده های ایرانی چیزی باقی بماند؟ بیکاری و اعتیاد لازم و ملزوم یکدیگر و یکی از دلایل گسترش از هم پاشیدگی خانواده هاست، سن فحشاء در ایران 11 تا 17 سال شده است. فشارها در خانواده های ایرانی به وضوح دیده میشود. افراد جامعه ناخواسته ولی برای حفظ آب باریکه ها و پاسخ به ابتدائی ترین نیازهای زندگی خود ناگزیر تن به هر ذلتی میدهند وادامه همین روال است که به اضمحلال اخلاق در جامعه و خانواده می انجامد. مال اندوزی، نه از راه تلاش و صرف استعداد بلکه از طریق تزویر، ریا و چهره گردانی به امری عادی مبدل میشود. برای غلبه بر بغض و کینه بایستی همه ناگفته ها گفته شود. قربانیان چگونه ببخشند، بی آنکه بدانند چه کسی و چه چیزی را باید ببخشند.
14میلیون نفر در ایران زده زیر خط فقر قرار دارند.
ایران از نظر درآمد سرانه از ترکیه هم عقب افتاده و بین کشورهای جهان از نظر دارا بودن تعداد افراد معتاد مقام اول دنیا را کسب کرده است، آیا نباید بخاطر این همه دردی که به این ملت روا داشته میشود به سران حکومت تبریک گفت .

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

چرا خاتمی از حضور در انتخابات طفره میرود ؟!!


سید محمد خاتمی رییس جمهور پیشین ایران در میان جمع کثیری از هواداران و منتقدانش در دانشگاه تهران حضور یافت و ضمن ایراد سخنانی کوتاه، به برخی از سوالات دانشجویان پاسخ گفت که چکیده ای از آن را ملاحظه میکنید

18 تير جنايت بزرگی بود كه زخم مظلوميت آن هنوز دل‌‏های دلسوزان نظام را می ‏سوزاند. در صورتی كه اين حادثه هيچ ربطی به دانشگاه نداشت و سبب شد كه فشار بر دانشگاه بيشتر شود
سوال من اين است که آيا ما واقعا جنبش دانشجويی داريم؟ معتقدم هر جنبش خاص اجتماعی اگر ريشه در جنبش عام اجتماعی نداشته باشد،‌ يا پا نمی‌‏گيرد يا خيلی زود از بين خواهد رفت، پس بايد همسو با جنبش اجتماعی باشد تا نقش هدايت گری داشته باشد
می خواهيم از عقب ماندگی تاريخی نجات پيدا کنيم و ننگ عقب ماندگی را از تاريخ ملت ايران پاک کنيم. می ‌‏خواهيم خودمان بر سرنوشت خود حاکم شويم. جامعه‌‏ای می ‌‏خواهيم که در آن خبری از فقر و تبعيض نباشد
آیا ما از عقب ماندگی رهایی یافته ایم؟آیا فقر و فساد و تبعیض از جامعه ما رخ بربسته است؟ آیا دولت از اینکه کارفرمای بزرگ باشد، برآمده از مردم باشد و مسئول در برابر مردم باشد، آیا به جای اینکه دولت اینچنین باشد و کارفرمای بزرگ نباشد در جامعه ما تحقق یافته است؟ آيا دولت توانسته است پشتيبان امنيت ملت باشد؟ آيا در جامعه ما ميزان رای ملت است؟ يا کسانی هنوز می ‌‏خواهند بر مردم قيوميت داشته باشد؟ آيا آزادی در جامعه ما نهادينه شده است؟ آيا دانشگاه‌‏های ما آزادی را احساس می‌‏کنند؟
آيا نقد قدرت در جامعه ما هزينه ندارد و اگر ندارد اين همه محروميت برای چيست؟ چرا هنوز در بعضی از دانشگاه‌‏های ما نقد که وظيفه دانشگاه است، به عنوان براندازی تلقی می ‌‏شود؟ آیا به قانون اساسی عمل می شود؟ آیا هنوز کسانی که باید حافظ قانون اساسی باشند و در پاسداری از رای مردم بکوشند آیا چنین است؟اگر به اهداف رسیده ایم پس سند چشم انداز بیست ساله یعنی چه؟
جنبش دانشجويی بايد در فکر پيشرفت و توسعه مردم باشد و رسيدن به نظم و نظامی که در آن همه حق و حرمت دارند و نظامی که در آن نشانی از استبداد نباشد

جنبش دانشجويی بايد به شعارها و معيارهای اصيل انقلاب پايبند باشد چرا که انقلاب يک حادثه کوچک نبود و دارای آرمان‌‏های بلندی بود در جهت تقويت خواسته‌‏های تاريخی ملت ما. دانشجو بايد بتواند ضمن پيگيری مواضع انقلاب،‌‏ آرمان‌‏ها و اهداف، اگر هم نقد می‌‏کند در همين چارچوب حرکت کند
در انتخابات رياست جمهوری بايد به سراغ کسانی برويم که هم تحول‌‏خواه باشند، هم برنامه داشته باشند و هم حساسيتی که بر ما وجود دارد، بر روی آنها وجود نداشته باشد
جمهوری اسلامی برای ما نويدبخش بود و ما به آن احساس تعلق می‌‏کنيم و برای تحقق آرمان‌‏های آن به صورتی که امام فرمود هر کاری انجام می ‌‏دهيم
مشکلاتی چون فقر و نابرابری افزايش يافته و تهديدها هم بيشتر شده است و حتی اسلام و آرمان‌‏های انقلاب نيز تحريف می ‌‏شود
بايد سعی شود كسانی كه نمی ‌‏توان آنان را رد صلاحيت كرد و يا رد صلاحيت آنان هزينه سنگين دارد، در صحنه شركت كنند. اگر اين مشكل نبود قطعا افراد باصلاحيتی حضور داشتند كه می ‌‏توانستند خدمت به سزايی كنند
اكنون شرايط بسيار سخت است، ما نتوانسته‌‏ايم در مسير اهداف چشم انداز حركت كنيم. اما تحول و پيشرفت در جامعه نيازمند برنامه است تا هم مردم در جايگاه اقتصادی مناسب قرار گيرند و هم تهديدها در عين حال كه بر اصول پافشاری می ‌‏كنيم، ‌‏كاهش يابد و هم عدالت اجتماعی اجرا شود

یادتان هست که در زمان بنده هم فقر، فساد و گرانی وجود داشت و اشتغال نبود، در رسانه‌ ملی و دستگاه‌های مختلف و تشكیلات مختلف این امر مطرح ‌شد! اما امروز ان‌شاءالله همه جا گل و بلبل شده است
نمی‌توان به مردم قول داد و نتوانست عمل كرد و سپس همه جریان‌ها و جناح‌ها شروع به حمله كنند، من معتقدم كسی بايد بيايد كه می‌‏تواند كاری انجام دهد. اكنون من پاسخ منفی به حضور در انتخابات نمی دهم و در حال بررسی هستم
اگر مردم و آنان كه تا حدودی نااميد و نگران هستند، با اميد به صحنه بيايند، ترديدی نيست كه نتيجه رای مردم در جهت مسير خاستگاه آنان يعنی آزادی، عدالت و پيشرفت خواهد بود. بخشی از اين موضوع در دست برگزار كنندگان است و بخشی ديگر هم در دست كانديداها كه با ارائه برنامه روشن مردم را پای صندوق‌‏های رای بياورند
امروز زندان رفتن در اين نظام باعث خفت نيست و اين بسيار بد است

در انتخابات بايد نظارت كامل از سوی ملت و نمايندگانی كه ممكن است،‌ مورد ستم قرار گيرند، وجود داشته باشد، كه در انتخابات مجلس شاهد آن نبوديم
برای رسيدن به آرمان‌‏ های انقلاب هشت سال كافی نيست، بلكه وقتی اصلاحات تدريجی است، 28 سال هم برای آن كافی نيست. من به هيچ وجه نمی ‌‏گويم كه عيب نداشتيم‌‏. اتفاقا عيوب زيادی هم داشتيم و حتی برخی فرصت‌‏ها را از دست داديم. اگر آن زمان كه برخی در مقابل اصلاحات و خواست مردم ايستادگی می كردند، با قاطعيت بيشتری عمل كرده بوديم، نتيجه بهتر بود. اگر بعضی از كارشكنی ‌‏ها انجام نمی ‌‏شد، قطعا دستاوردهای بيشتری داشتيم و در عين حال اعتراف می كنم ضعف در دولت نيز وجود داشت
من که متهم بودم بر فعالیتهای سیاسی تکیه می کنم، اما تحولات اقتصادی دولت اصلاحات قابل تقديری نيز در دولت اصلاحات شكل گرفت كه هنوز هم نان آن را می ‌خوريم
معتقدم كه دولت كنونی با شجاعت برای مذاكره با آمريكا پيشگام شده است و راه مذاكره را بسته نمی ‌‏داند و اين قابل ستايش است. اما ما حتی تقاضای مذاكره با آمريكا را هم نكرديم. در آن زمان من در مصاحبه‌‏ای با دفاع از اصول و ارزش‌‏ها به گونه‌‏ای صحبت كردم كه برای اولين بار دولت آمريكا شرطی كه امام گذاشته بودند يعنی عذرخواهي آمريكا و عدم دخالت آن، را اجرا كرد يعنی برای اولين بار و آخرين بار دولت آمريكا رسما از ملت ايران عذرخواهی كرد كه 30 سال در ايران اشتباه می‌‏كرديم. اما به جای اينكه از اين فرصت برای رفع مشكلات و تامين منافع ملی استفاده شود، موج تبليغات گسترده عليه اصلاحات صورت گرفت، به گونه‌‏ای كه يك سال بعد از عذرخواهی دولت آمريكا، ايران محور شرارت معرفی شد

امام به صراحت گفتند هر انديشه‌‏ای در جمهوری اسلامی تا وقتی دست به توطئه نزند و دست به اسلحه نبرد آزاد است
امامی كه من شناختم فردی بود كه كاملا به رای مردم مومن بود و معتقد بود كه اسلام با همه منظومات دموكراسی سازگار است و اگر انحرافی وجود دارد از خود ماست و از آن امام با آن انديشه دفاع می ‌‏كنيم
بارها در شورای عالی انقلاب فرهنگی هم مطرح كردند كه چرا بايد ما فقط انجمن اسلامی داشته باشيم همه جريانات بايد بتوانند فعاليت كنند كارهايی را انجام داديم و كارهايی را نكرديم و مقداری هم نگذاشتند، انجام دهيم
از افتخارات ما اين است كه جمهوری اسلامی را به گونه‌‏ای مطرح كنيم كه رای يك زرتشتی مسيحی و يهودی با رای يک مسلمان در موارد حساس و ضروری يكی باشد.
به صرف اينكه فردی متعلق به دين خاصی است نبايد از حق تحصيل، حق فعاليت و حق حيات محروم شود و اگر هم قوانين داريم كه اين محدوديت‌‏ها را ايجاد می ‌‏كند بايد سعی كنيم آنها را اصلاح كنيم
با اين كه يزدی هستم حاضرم جان خود را برای ايران بگذارم

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

بیایید به جای نفرین به تاریکی شمعی روشن کنیم .




مدتی است که در همنشینی با همفکران قدیمی نشانه های روشنی از یک نومیدی سنگین را میبینم که ذهنم را سخت مشغول کرده و تمام دغدغۀ کنونی من یافتن پاسخی برای این پرسش است که:
این همه هزینه برای چی و برای کی ؟
دوستی نقل میکرد که تا وقتی کار میکنیم حق داریم از محدودیتها شکوه کنیم. از لحظه ای که به بهانۀ محدودیت، کار را رها کردیم دیگر شایستۀ گله کردن هم نیستیم. چون ما دیگر آن کار را انجام نمیدهیم که دربارۀ چگونگی آن صحبت کنیم.
ما حتی یک دعوتنامه هم برای نجات انسان از یوغ انسان دیگر نداریم و تنها یک دغدغۀ شخصی ماحصل یک دورۀ فکری ما را وادار کرده است که به یاری انسان برخیزیم و در آستانۀ آگاهی، به آزادی سلام بگوییم.
شاید هنوز هم بعضی از ما خواندن و نوشتن در حوزه های روشنفکری و سیاسی را شغل خود میداند و با بازخوانی اندیشه های فلسفی و سیاسی غرب سعی در معرفی خود بعنوان موج نو روشنفکری دارد.
ولی مگر نه اینست که ما همگی در کارکرد سیاسی اندیشه هایمان برای رسیدن به آزادی و دموکراسی مشترک هستیم. پس بی شک فریادهای ما برای ایجاد یک جامعۀ رنگی باید رساتر از بقیه باشد. به گمانم دوباره لازم است که بعضی از مسوولیتهای روشنفکری را برای خود تعریف کنیم تا به رخوت روشنفکران بی درد دچار نشویم. البته باید مواظب باشیم که دچار تندروی هم نشویم.
دوست من، با کافه های بالای شهر و شب نشینیهای متفنن و اتاقهای دود آلود خداحافظی کن. فقر و اعتیاد و بیکاری و بدتر از همه ناآگاهی بیداد میکند....
بیاییم همانند شور گذشتۀ خویش به جای نفرین به تاریکی شمعی روشن کنیم..

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

سیاست زبان سرخ نیست ؟


ذخایر مالی و زیر زمینی کشور را غارت می کنیم و درآمد آن را صرف «سوبسید»ها و یارانه های خوراک و انرژی می کنیم و از سرمایه گذاری های زیر بنایی و اساسی غافل هستیم چرا که حکومت نه تنها آگاهی لازم را ندارد،بلکه ظاهر سازی و تظاهر را بیش از اصول گرایی علمی و اقتصادی بنفع بقای خود تشخیص می دهد. بیش از هشتصد بیلیون دلار در این بیست و هشت سال پول نفت گرفته ایم و نتایج آن را هیچ کارشناسی همسنگ با پیشرفت های به دست آمده تأیید نمی کند. پیشرفت اقتصادی و علمی مستلزم امنیت، برنامه، تخصص و سرمایه و نیروی انسانی لازم است. در ایران، امنیت سرمایه گذاری و برنامه نیست، متخصصان را به دلیل دیکتاتوری فراری می دهند. سرمایه بطور عمده پول نفت است و دولت تخصیص آن را نه به توسعه اقتصادی و زیر بنایی، بلکه به روش رانت دادن، صرف توسعه فساد (بویژه در سطح بالا) و گدا پروری از راه تخصیص پول نفت به یارانه ها مانند پنج میلیارد دلار برای بنزین، چهار میلیارد دلار برای نان و میلیاردها دلار دیگر برای مواد دیگر، و ده ها میلیارد دلار برای مقاطعه کاران سپاه پاسداران می کند. مخارج بی رویه به امامان جمعه و علما و مجتهدان طرفدار دولت، دادن بودجه های کلان به بنیادهای متعدد که خودشان با گرفتن اموال و دارائی مردم در واقع می بایستی براساس ماهیت خود دستگاه های مولد و سودآور باشند. البته مخارج حادثه آفرین اتم بازی و غنی سازی و صد البته حمایت های تشنج آفرین به حزب الله لبنان و حمس و فلسطین و شیطنت درعراق و افغانستان...و این همه ممکن نمی شد، اگر با هزینه های سنگین، زورگویی و پنهان کاری را با دیکتاتوری سیاه و قرون وسطایی خود بر جامعه ما تحمیل نمی کردند. اینان با لباس دوست، بزرگترین دشمنی را به مردم ایران و بزرگتری خیانت را به آرمان آزادیخواهی و ایمان آنان روا داشته اند. بزرگترین سرمایه خدادادی این ملت را که می توانست سرمایه لازم برای رهایی ملت ما از قرن ها عقب ماندگی باشد به نابودی کشاندند.اما جهان تک ابر قدرتی نیز با حادثه آفرینی ها و نشناختن روح زمان که به دلیل پیشرفت های صنعتی خودشان، خواه و ناخواه آگاهی مردم در همه جا و بویژه در کشورهای عقب مانده همراه با آرزو ها و توقعات مردم بالا می رفت، راه را برای خشونت گرائی این ملت ها گشودند و با عکس العمل های افراطی این توقعات را به سوی تروریسم و بدتر از آن تروریسم انتحاری کشیدند. آشکار است که این افراط گری از سوی عقب ماندگان به تندروان کشورهای پیشرفته، حربه ایجاد ترس در دل مردمی که در رفاه بودند و امنیت را به هر بهائی حتی جنگ های خونبار و بی حاصل می خرند داد و نئوکان ها در امریکا و فرانسه و آلمان بر سر کار آمدند و حزب کارگر انگلستان نیز در عمل پا را جای پای «تاچر» و «چرچیل» محافظه کار نهاد.افراطی گری غربی های پیشرفته که قاعدتاً بر خلاف شرقی های عقب مانده و احساساتی، بایستی با خردگرایی با مسائل شخصی و داخلی و جهانی رو به رو شوند متأسفانه با احساسات و گاهی بی مطالعه بر خورد کردند و به دلیل داشتن تکنولوژی برتر، فاجعه آفرین شدند که جنگ امریکا با عراق نمونه بارز آن است. جلاد و آدمکشی بنام صدام حسین را نابود کردند، ولی هزاران سرباز امریکایی و صدها هزار عراقی را نیز به خاک هلاکت درانداختند و اگر افرادی مانند پرزیدنت «کارتر»، رئیس جمهور سابق امریکا برای جلوگیری از این جنگی که فعلاً طولانی تر از جنگ جهانی دوم شده است، راه حل های مسالمت آمیز و مذاکره را در کل منطقه و حل مشکلات همه جانبه عمومی را پیشنهاد می کنند، از سوی بعضی مقامات و رسانه ها آنها را به نقد و استهزاء می کشند.راستی ما در چه دوره ای زیست می کنیم؟ آیا جنون و جهل تندروان بی منطق حاکم بر ایران کنونی می خواهد بیماری واگیردار جهانی گردد ،و چون جهان با راهی که رفت نتوانست ما را به راه دموکراسی و خردگرایی بکشد، ما و خاورمیانه احساساتی تر و دیوانه تر از …...، می خواهیم جهان را به جنگ تمدن های «هانتینگتون» و دیکتاتوری سیاه و جامعه بسته بکشانیم و جهان را مانند خودمان کنیم؟آیا راستی همگی ناخودآگاه می کوشیم تا ثابت کنیم که «هانتینگتون» بزرگترین متفکر و تحلیل گر تاریخ پایانه قرن بیستم بود؟ می خواهیم دستاوردهای فکری میلیون ها و میلیاردها انسان را در درازای تاریخ با این لجبازی دیوانگان و مغروران خودخواه به باد بدهیم؟حمله به ایران که باز هم بر سرزبان ها افتاده است، نه درد امریکا و جهان غرب و نه درد منطقه را حل نمی کند. حتی می ترسم مردم ایران را از شر احمدی نژادها و دیکتاتورها هم نجات ندهد، اما بی گمان مردم ایران را دچار مصیبتی بدتر از مصیبت مردم عراق می کند و مشکل منطقه را هم پیچیده تر خواهد کرد و حتی وضع و رابطه اعراب و اسرائیل را هم بدتر می کند. با چنین اوضاعی چه راهی بهتر از مذاکره مستقیم با هم داریم؟ اما این مذاکره بایستی شفاف و آشکار و قاطع و با بهره وری از افکار مردم ایران و جهان و هریک از طرف های مذاکره باشد .

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

استبداد ریشه دار / ریشه اش در چه زمینه هایی است ؟


حکومت در ایران اعلام می کند که با نفت بشکه ای پنج دلار و هفت دلار هم می تواند مملکت را اداره کند. زیرا فکر می کند روزگاری ایران با دریافت 15 یا 20 درصد سود نفت بشکه ای یک دلار و بیست سنت و حتی شصت سنت اداره می شده است. ایران بدون نفت در دوران قاجاریه عقب مانده و با سالی یک تا سی میلیون دلار هم عقب مانده و با سالی هفتاد تا هشتاد میلیارد دلار هم عقب مانده باقی مانده است.دلیل عمده این عقب ماندگی، نبود آزادی نقد از قدرت و جدایی مردم از حکومت و مطلق العنان بودن حکومت است. حکومت خود را حاکم و مردم را برده و محکوم می داند. چرا؟ چون موجودیت حکومت بطور تاریخی، نهادی نبوده است که وسیله مردم یا گروهی از مردم (مثلاً بزرگ مالکان یا ثروتمندان مستقل) برای حفظ امنیت و حکمیت و اجرای قانون، انتخاب شده باشد. حکومت، نهادی بوده است که با زور بر جامعه غالب شده و مالک بزرگ ثروت ملی گردیده است. شواهد و مدارک اسطوره ای، افسانه ای و تاریخ کتبی ما بیانگر این واقعیت است که حکومت، مالک آب و زمین و مردم، رعایای او بوده اند. یعنی حکومت قدرت مطلق بوده و مردم مطیع مطلق. آشکار است که این تضاد شگفت انگیز، دوستی و همکاری نمی آورد و این بندگی ظاهری، سبب دشمنی ژرف درونی می شود. در تاریخ، فراوان می بینیم که وقتی حکومتی ضعیف می شد عصیان و سرکشی مدعیان دیگر آغاز می گردید و مردم به اطاعت قدرت یا حاکم جدید در می آمدند و در کوران این مبارزه قدرت، هیچ نفعی یا حقی نصیب مردم نمی شد، اما تلفات جانی و مالی بسیار می دادند.مالکیت حکومت سبب شده است که نه تنها دولت موجودیتش با مالیاتی که از مردم می گیرد تضمین نمی شود، بلکه مردم برای ادامه زندگی و امرارمعاش هم نیازمند حکومت هستند. حکومت است که آب و زمین دارد و امکانات کشاورزی را فراهم می کند. اگر مالک و ثروتمند های دیگری هم وجود دارند، همه از برکت لطف حاکم وقت به آنها است که تیول و یا زمین و آبی در مقابل اطاعت مطلق آنها به آنان واگذار کرده است.چنین حکومت و چنین مردمی در درازای تاریخ با ویژگی های فرهنگی بار می آیند یا فرهنگی می سازند که بتوانند زندگی خود را حفظ کنند. وقتی همکاری و اطاعت بدون چون و چرا، ریاکاری، حفظ ظاهر، دروغگویی یک دل و صد زبانی، تک روی، جمع گریزی... در مردم و همه کاره بودن حکومت وبی اعنتا به مردم و عقاید مختلف فرهنگ جمعی شده است دیگر زشتی های رفتاری، ناپسند به نظر نمی آید و ضرب المثل های ما گواه بر این ناسازگاری های تاریخی است.چه شد که چنین نشد؟ برای آنکه فرهنگ تاریخی جمعی و آن ساختار اجتماعی و حکومتی که ساخته همان فرهنگ و روال بود. در همان اوایل پیروزی انقلاب مشروطه کار مملکت را به آشوب و نا امنی کشید، می بایستی می فهمیدیم که فهم ما از «آزادی» نادرست است. ما مقید به قانون بودن و احساس مسئولیت اجتماعی و تحّزب و همکاری جمعی را با ولنگاری و خودسری و آشوب و یاغیگری اشتباه گرفتیم و زمینه را برای ظهور دیکتاتوری سنتی زیر نام مشروطه و مجلس و دولت جدید و حتی نهادها و سازمان های جدید و مدرن، پذیرا شدیم. فرهنگ سنتی ما دیکتاتوری را به سادگی، در ادامه روال تاریخی پذیرفت. شاه پدرخوانده ملت شد و زور گفت و خلاف قانون رفتار کرد و دولت و مجلس به جای نمایندگی مردم، اطاعت از قدرت را در پیش گرفتند و پدر خانواده نیز که از همه حقوق اجتماعی محروم بود، زن و فرزندان خود را از آزادی انسانی محروم می کرد. تصادفاً دراین ایام، یعنی سال 1287 اولین چاه نفت هم در مسجد سلیمان به نفت رسید و ایران بی خبر از روزگار، در پیچ و خم سیاستهای نفتی، ناآگاهانه گرفتار شد..عصر تولید نفت در ایران، با تمام تاریخ خونین و مبارزه افتخار آمیز مردم ایران در ملی کردن آن، رویهمرفته برکت زا و پیشرفت آفرین نبود. نفت، حکومت زورگو و خود رأی را برای سرکوب آزادی مجهز تر کرد. مردم به صورت جیره خوار حکومت از یکسو به رانت خواری و معدودی را به ثروت بسیار رسانید و از سوی دیگر اکثریت را به فقر و گدایی از حکومت وادار کرده است. در دولت احمدی نژاد، کسانی که تا کنون تقاضا نامه یارانه دولتی را پُر کرده اند به شصت میلیون تن می رسند. گرفتاری دیگر عایدات نفت - که در اختیار حکومت است - برای ملت ایران این است که چون درآمد اصلی کشور، به ویژه از نظر ارز خارجی، همین عایدات نفت است، لذا ایران را کشور «تک» محصولی و وابسته به نفت کرده است که اگر نفت را نخرند و یا اگر بهای آن مانند همین ایام شدیداً بالا و پائین رود و بالاخره اگر این منابع تمام شود، معلوم نیست چه بر سر این کشور و مردم خواهد آمد. نفت، این ثروت سرشار ملی که در عصر صنعتی و نیاز جهان به انرژی می توانست مردم ما را از عقب ماندگی تاریخی و فقر اقتصادی درآورد، به دلیل ساختار و فرهنگ سنتی و استبداد و تمامیت طلبی حکمرانان، مایه فساد بی مانند در جامع و اختلاف شدید طبقاتی و گداپروری و سرکوب آزادی و بی اعنتا کردن مردم به سرنوشت خودو کشورشان و یأس و اعتیاد جوانان گردیده است.معلوم نیست سپاه پاسدارانی را که برای حفظ مرزهای کشور به وجود آورده اند، چرا تبدیل به مقاطعه کار و بازرگان کرده اند. و به این سپاه مسلح که در سال گذشته 24 میلیارد دلار مقاطعه های بدون مناقصه بخشیده اند و سود سرشار بی حساب به سران آن و گروهی از آنها رسانده اند، چگونه می توانند با ارزان شدن نفت آنها را راضی نگاهدارند.هنگامی که فساد و رشوه دادن و گرفتن به حدی می رسد که حکومت برای نگاهداری خود و آوردن همان رأی صوری که ادای انتخابات و دموکراسی را در آوردن است، به مردم رشوه می دهند و تبلیغ به دادن پنجاه هزار تومان به هر خانوار می کنند، چگونه چنین حکومتی می تواند با رشوه خواری اعضاء حکومت مبارزه کند؟ و چگونه جامعه ای که فاسداست می تواند به پیشرفت و ترقی برسد؟با توجه به مطالب بالا، تا مردم ما گرفتار این فرهنگ و این ساختار هستند ، کارشان با تغییر حکومت درست نمی شود. هر حکومتی با این روال و با تسلط بر درآمد نفت، به هر شکلی که روی کار بیاید کارش به استبداد می کشد. این تأسف بار است که ایران با درآمد نفتی سرشار و هفتاد و پنج میلیون جمعیت، ارزش صادرات غیر نفتی اش،درسال به بیست میلیارد دلار نمی رسد و اسرائیل بدون نفت با شش میلیون جمعیت، نود و پنج میلیارد دلار صادرات دارد. مایه تأسف است که ایران با این منابع نفت و گاز، سالیانه بیش از بیست میلیارد دلار بنزین وارد می کند و بدتر از همه، با داشتن 30 درصد بیکاری، به جای سرمایه گذاری برای ایجاد کار، در سال گذشته، پنجاه میلیارد دلار یارانه داده است - یعنی گدا پروری کرده است و یا مردم را برای زنده ماندن،نیازمند صدقه های حکومتی نموده است. در همین راستا که زندگی فقیرانه بخشی از جامعه با سالی یکهزار دلار می گذرد، رانت خواران حکومت دهها میلیون دلار سوءاستفاده می کنند و به سازمان ها و کشورهایی رشوه های چند صد میلیون دلاری می بخشند تا با حمایت آنها بتوانند هر آشوبی می خواهند برپا کنند تا ادعای ابر قدرتی منطقه را داشته باشند و دست شان از نظر کوبیدن مخالفان داخلی بازتر باشد و تبلیغات عوام فریبانه ابر قدرتی را به خورد مردم بدهند. در چنین فضایی، نه انتخابات و نه تغییر دولت و نه انقلاب...هیچکدام نمی تواند ملت ما را از گرفتاری استبداد رها کند

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

قاضی مرتضوی از برخورد شدید با سایت های الحادی خبر داد ؟ !!


دادستانی تهران از آغاز برخورد قانونی با "سایت های الحادی" خبر داده است.
سعید مرتضوی، دادستان عمومی و انقلاب تهران از برنامه برخورد با "سایت‌های الحادی، ضد دین و سایت‌های مستهجن و غیر‌اخلاقی" خبر داده و گفته که "قاطعانه" با این سایت‌ها برخورد خواهد شد.
آقای مرتضوی از مقام های با نفوذ در قوه قضائیه ایران است که از زمانی که بسیاری از نشریات ایران به دستور او توقیف و تعطیل شد، یه یکی از چهره های شناخته شده دستگاه قضایی ایران بدل شد.
آقای مرتضوی چهارشنبه بیستم آذر به خبرگزاری فارس گفته است: "به همین منظور گروهی از متخصصان رایانه در دفتر اینترنت دادستانی تهران و با همراهی دو بازپرس ویژه و باهمکاری و هماهنگی نیروهای اطلاعاتی، اقدامات لازم را انجام می‌دهند."
دادستان تهران گفته که تاکنون "گروه‌های فراوانی" متلاشی شده‌اند که برخی از آن‌ها "سازمان یافته" بودند.
هویت این گروه ها و سازمان دهندگان آن هنوز اعلام نشده است.
به گفته آقای مرتضوی، با تشکیل دادسرای ویژه جرائم اینترنتی،‌ فضای اینترنت برای فعالیت سایت‌های ضد‌دین و غیر‌اخلاقی نا‌امن خواهد شد.
دادستان تهران درباره محتوای سایت های الحادی و اینکه چه سایت هایی مصداق آن هستند توضیح نداده است اما گفته که مدتی است برخی سایت‌های مستهجن و غیر‌اخلاقی با تبلیغ ارتباط با محارم و اعمال شنیع جنسی، فضای اینترنت را نا‌امن کرده و‌ موجب نگرانی خانواده‌ها شده‌اند.
به گفته آقای مرتضوی این سایت‌ها در آخرین اقدام با ارائه آموزش‌های لازم، افراد را تشویق می ‌کنند تا فایل‌های تصویری از اعمال جنسی تهیه کرده و برای پخش در اینترنت ارسال کنند.
آقا مرتضوی در شرایطی خبر از برخورد قانونی با سایت های "ضد دین و غیر اخلاقی" داده که پیش از این دولت با مسدود کردن فعالیت این گونه سایت ها، تلاش می کرد مانع دسترسی کاربران اینترنتی در ایران به آنها شود.
از چند سال پیش، مسدود شدن سایت ها از طریق کمیته ای موسوم به "کمیته تعیین مصادیق فیلترینگ" انجام می شود که نمایندگانی از صدا و سیمای جمهوری اسلامی، وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات اعضای آن هستند.این اقدام در گام اول با هدف جلوگیری از دسترسی به سایت های پورنوگرافی و "غیر اخلاقی" عنوان شد اما با گذشت مدتی از اجرای آن بسیاری از سایت های خبری، اجتماعی، سیاسی و حقوق بشری هم شامل فیلترینگ شد.
به تازگی ایران اعلام کرده که تاکنون "بیش از ۵ میلیون" وبلاگ و وبسایت را در این کشور فیلتر کرده است.
در میان سایت هایی که تاکنون در ایران فیلتر شده، عنوان ضد دین و الحادی به شکل رسمی مطرح نشده بود اما اینک که یکی از مقام های قضایی ایران درباره برخورد سایت های "الحادی و ضد دین" اظهار نظر کرده، مصداق این سایت ها را مشخص نکرده است.
الحاد به معنی انحراف از دین است و طبق ماده ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی، مجازات ملحد در ایران، اعدام است.
نمایندگان مجلس هشتم در ایران، تیر ماه سال جاری، پیش نویس طرحی را آماده کردند که در صورتی که به شکل قانون دربیاید، نویسندگان و گردانندگان وبلاگ ها و وبسایت های پورنوگرافی "مخل امنیت روانی جامعه" و "مروج الحاد" تشخیص داده می شوند و مطابق قانون مجازات اسلامی امکان محکومیت آنها به اعدام، وجود خواهد شد.
اما در حالی که این طرح هنوز در مجلس ایران به طور کامل بررسی نشده و تا قانونی شدن آن مدتی زمان نیاز دارد، اواسط آذرماه سال جاری، محمود سالارکیا، معاون دادستان تهران از تشکیل دادسرای ویژه جرایم رایانه ای و اینترنتی خبر داد و گفت برای برخورد با این جرائم "دادسرای ویژه ای" تشکیل می شود.
هدف این دادسرا برخورد تخصصی با جرائم اینترنتی و رایانه‌ای و کاهش این جرائم است و قضات متخصص و آشنا با مقوله رایانه در این دادسرا حضور خواهند یافت.
پیش از این محمود هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضائیه ایران در نامه ای به دادستان تهران خواسته بود که توقیف سایت های اینترنتی حتی الامکان با نظر محکمه و دادگاه انجام شود اما او "جرایم اخلاقی و امنیتی"را از این قاعده مستثنا کرده بود.
برخی از حقوقدانان ایرانی می گویند که در حال حاضر در قوانین ایران "جرم رایانه ای" تعریف نشده و نمی توان گفت چه نوع جرمی قرار است در دادسرای ویژه جرائم اینترنتی رسیدگی شود و مجازات احتمالی آن چه خواهد بود.

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

عید سعید قربان بر همگان مبارک باد


به مناسبت دهم ذیحجه عید قربان؛ عید قربان عید پیروزی وظیفه و شکوفایی روح ایثار است عیدی که همواره از آن به عنوان عید پیروزی وظیفه بر غریزه و اوج تجلی شکوفایی روح ایثار یاد می شود . هرگاه انسان بر سر دو راهی غریزه و وظیفه قرار گرفت و غریزه را انتخاب کرد، به سوی حیوانات گرویده بلکه از حیوانات هم پست تر شده است، چون از عقل و فکر و رهنمودهای انبیا استفاده نکرده است . اما همین که انسان در این دو راهی خطرناک وظیفه را انتخاب کرد و در خط ملائکه و پاکان قرار گرفت آنرا عید می گیرد، به عنوان غریزه گرسنگی و تشنگی انسان را به استفاده از آب و نان می کشاند، ولی وظیفه دستور می دهد که در ماه رمضان خودداری کن، کسانی که سی روز وظیفه را انتخاب کرده اند، روز عید فطر را باید عید بگیرند، زیرا وظیفه را بر غریزه ترجیح داده اند. غریزه فرزند دوستی به ابراهیم (ع) می گوید: اسماعیل(ع) را ذبح نکن، اما وظیفه می گوید: او را ذبح نما. حضرت ابراهیم(ع) در این دو راهی، رضای خداوند و وظیفه را بر تمایلات شخصی خود و غریزه پیروز کرد، لذا باید آنرا عید بگیرد، اگر در حدیث می خوانیم: هر روز که در آن معصیت خدا نشود، عید است، به همین معنا است که در برابر جاذبه های هوای نفس در خط خدا قرار گرفته، هر گاه انسان بر خواسته همه شیطان های درونی و بیرونی پا می نهد آن روز را باید عید بگیرد. قربانی چیست؟ قربان عبارت از کارهای نیکی است که انسان بوسیله آن بخواهد خود را به رحمت خداوند نزدیک کند، بنابراین عمل نیکی که انسان انجام دهد تا بدان وسیله خویشتن را به رحمت حق تعالی نزدیک سازد آن کار را قربان گویند؛ مانند فرمایش رسول اکرم(ص) که فرمود: نماز موجب تقرب و نزدیکی هر پرهیزکار به رحمت پروردگار است. بدیهی است که مراد از تقرب به خدای تعالی، قرابت زمانی و مکانی نیست چرا که بین خالق و مخلوق هیچگونه خویشاوندی وجود ندارد بلکه منظور آن است که از راه طاعت و انجام کارهای شایسته می تواند مشمول الطاف الهی قرار گرفته و به رحمت او نزدیک شود. از جمله اعمالی که حجاج در روز دهم ذیحجه در سرزمین منی انجام می دهند کشتن شتر، گاو و یا گوسفند و انفاق آن به مستحقین است تا به وسیله این عمل نیک به رحمت پروردگار نزدیک شوند که آنرا قربانی گویند. اسرار و حکمت قربانی فدا کردن مال و انفاق آن در راه خدا از جمله اسراسر و حکمتهای قربانی است. کشتن حیوان در مراسم قربانی اشاره به کشتن نفس اماره است و مرد خداشناس با شمشیر برنده عقل و ایمان، حیوان نفس را که به طور دائم وی را به کارهای زشت وا می دارد مقتول سازد و خانه دل را از لوث نفس لئیم پاک گردانده، آنرا در راه حق و پیشگاه محبوب قربانی کند و حج اکبر نماید که اگر نفس اماره و خواهش های او کشته نشوند و آرام نگیرند هرگاه تمام نعمتها و ثروتهای دنیوی در اختیارش باشد و زمین و آسمان را ببلعد باز هم سیر نمی شود و ندای هل من مزید دارد. در روایات می خوانیم اولین قطره خون قربانی که ریخت، خداوند گناهان صاحبش را می بخشد، اوقاتی که به خاطر تولد نوزاد یا ورود مسافر یا دفع بلا، گوسفند ذبح می شود، در روح و روان و حرکت اهل خانه شور و نشاطی پدید می آید. به هرحال، ذبح صدها هزار گوسفند و نحر هزاران شتر، یک نوع جلوه و زیبایی بوده، مظهر روحیه ایثار دسته جمعی است که خود از شعائر الهی است. سیر کردن گرسنه ها: یکی از اسرار قربانی سیر کردن گرسنه ها است قرآن در این باره می‌فرماید: «فکلوا منها واطعمواالقانع والمعتر» از گوشت‌هایی که قربانی می کنید هم خودتان میل نمائید، هم به قانع و معتر بدهید. قانع، فقیری است که به آنچه می گیرد، قانع است. معتر، فقیری است که علاوه بر تقاضای کمک اعتراض هم می کند.این نشان دهنده بینش وسیع اسلام است که سفارش به خود را فراموش کنید نه دیگران را و در تقسیم گوشت و اطعام، پای بند تملق یا دعا و تواضع فقیر نباشید؛ او را سیر کنید، گرچه با شنیدن زخم زبان باشد. تقوا هدف اصلی در مسأله قربانی، رسیدن به مقام عالی تقوا است. قرآن در این زمینه می فرماید: این قربانیان که زائران خانه خدا به هنگام توقف در منی ذبح می کنند، گوشت یا خون آنها به خدا نمی رسد، بلکه هدف از قربانی، شکوفا شدن روح ایثار و نشان دادن میزان عشق و قرب به خدا و تقوا است.

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

هشدار : دختران دیروز ---- زنان خیابانی امروز


بحث زنان خیابانی یا اصطلاحاً روسپی، بحثی‌ست متعلق به تمام جوامع بشری که از دیرباز مورد توجه جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، مددکاران و فعالان حوزه‌ي اجتماعی بوده است. زنانی که اگرچه بار منفی معنایی را با خود حمل می‌کنند اما درواقع قربانیان سیستم‌های سرمایه‌داری و جوامع مردسالارند. قربانیانی که هم منفور هم‌جنسانشان هستند و هم بسته به موقعیت زمانی، مکانی و وجهه‌ي اجتماعی، منفور يا مقبول جنس مخالف خود. اما نکته‌ي قابل توجه این است که این زنان به چه گروهی از جامعه تعلق دارند و اساساً ریشه‌ي برگزیدن چنین راهی به‌عنوان منبع درآمد در چیست؟ آیا برای حل این معضل، حذف به‌ظاهر متخلفان، کافی‌ست؟ در سال 1857، پاران - دوشالته در بررسی خود نوشت: " از تمامی علت‌های فحشا، هیچ‌کدام به‌اندازه‌ي بی‌کاری و فقر که نتیجه‌ي اجتناب‌ناپذیر دستمزدهای نابسنده است، نمی‌توانند فعال باشند".1 این نقل قول تنها متعلق به جامعه‌ی اروپایی آن‌‌زمان نیست بلکه در ایران امروز نیز فقر، فقدان درآمد، عدم پشتوانه‌ي كافي حقوقی و قانونی زنان را می‌توان از جمله عوامل رشد چشم‌گیر روسپی‌گری یا همان بردگی جنسی برشمرد. به‌طور مثال با درنظر گرفتن جامعه‌ي شهری تهران، گسترش روزافزون شکاف طبقاتی و بالارفتن برج‌ها و از طرف دیگر به انزوا کشیده‌شدن قشر فقیر در جنوب شهر و مناطقی مثل پامنار و ناصرخسرو به‌وضوح قابل مشاهده است. در این‌گونه نواحی، برخي از کودکان موظفند برای امرار معاش، بخشی از هزینه‌ي زندگی را به‌عهده بگیرند یا به‌عبارتی هرکس نان خود را دربیاورد، فرقی هم ندارد در چه سنی قرار دارند، آن‌ها موظفند تحصیل را رهاکرده و به کارهایی چون باربری، پادویی و دست‌فروشی مشغول شوند. در این میان بعضی کودکان و نوجوانان که موفق به یافتن شغل نمی‌شوند یا از آزارهای صاحبان کار به ستوه آمده و فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، به بزهکاری روی آورده و گاه دست به دزدی، گدایی یا تن‌فروشی می‌زنند. بسیاری از دختران قربانی، دخترانی هستند که بر سر چهارراه‌ها شیشه‌ي ماشین پاک کرده یا گدایی می‌کنند. یقیناً افراد زیادی شب‌هنگام، از خیابان‌های معروف شهر گذشته و بسیاری از بردگان جنسی را دیده‌اند که با آرایش‌های غلیظ و پوششی خاص به انتظار مشتریان خود هستند. عده‌ای با افسوس سر تکان داده و رد می‌شوند و بعضی دیگر هم لبخندزنان و با نگاهی شهوانی به جرگه‌ي مشتریان می‌پیوندند. این زنانِ در ظاهر خندان و طناز و پرعشوه، چنان می‌نمایند كه از کار خود نهایت لذت را برده و فساد در خون آن‌ها جاری‌ست. اما در حقیقت، اغلب روسپیان افرادی هستند که تنها به‌دلیل نابرابری اقتصادی یا استثمار و خشونت در جامعه‌ي بیمارشان قربانی شده‌اند. در این میان نیز شايد زنانی باشند که به‌علت میل شهوانی بالا و به‌جهت ارضای غریزه‌ي جنسی تن به این کار می‌دهند و البته درصد ناچیزی از زنان خیابانی را شامل می‌شوند. اما سؤال دیگر این است که آیا تجارت تن فقط یک سو دارد؟ آیا به‌قول سیمون دوبوار، بازار عرضه‌ي زنان، تقاضایی ندارد؟ و متقاضیان، آن قطب دیگر جامعه، یعنی مردان نیستند؟ بارها و بارها شاهد بوده‌ایم که زنان بسیاری را به جرم روسپی‌گری به ضربات شلاق، زندان و گاهی اعدام محکوم کرده‌اند ولی در این میان از مردان قصه‌ي زندگی مجرمان خبری نبوده. درحقیقت در جامعه‌ي ما که صحبت از مسايل جنسی تابو است، این تابو همیشه یک متهم داشته که آن‌هم زن است. چون مطابق با آن‌چه از سنت و فرهنگمان برمی‌آید، زن است که باید هم خود را از نظرها مخفی کند و هم چنان رفتار کند که شهوت مرد را برنینگيزد و هم اگر برانگیخت تاوانش را بدهد. زن است که می‌تواند اُم‌الفساد باشد، مرد هیچ سهمی در فساد ندارد و تنها از غریزه پیروی کرده است (یعنی پایین‌آوردن مرد تا سطح حیوان بدون تفکر و اختیار). بنابراین در جامعه‌ي مردسالار، در هنگام قضاوت، به بازار تقاضا توجهی نمی‌شود و تنها عرضه‌کنندگان مورد قضاوت قرار می‌گیرند. برای مثال دختری از هشت سالگی توسط مادرش به مردان فروخته می‌شد تا منبع درآمد باشد و در این میان تا هجده سالگی بارها و بارها مورد تجاوز قرار گرفت و بارها دستگیر و به شلاق محکوم شد، اما هیچ‌کس نپرسید دخترک خردسال چرا و چگونه و توسط چه کسانی دچار چنین وضعیتی شده است؟ معلول محکوم می‌شود، عامل آزاد و علت تکرار. به‌هرحال همیشه میزان عرضه را با تقاضا می‌سنجند و تا وقتی قانون، مردان را ناچار به ارضای غریزه دانسته و زن را چه در قالب همسر رسمی و چه موقت موظف به برآوردن این نیاز، عرضه همچنان ادامه خواهد داشت.زنان خیابانی از کم‌ترین حقوق انسانی و شهروندی برخوردارند و در حقیقیت مردگانی هستند به‌ظاهر زنده که در معرض ضرب و شتم، تجاوز و بیماری‌های مقاربتی و هزاران آسیب دیگر قرار دارند. از دید مشتریان، زنانِ روسپی، بردگانی هستند که در مقابل مبلغی که می‌گیرند، در زمان مقرر هیچ‌نوع حق و حقوق انسانی ندارند و باید به تمام خواسته‌های فرد متقاضی پاسخ مثبت بدهند. در کشور ما روسپیان حتی خود را در استفاده از کاندوم محق نمی‌دانند و اطلاع کافی هم از انواع بیماری‌های آمیزشی یا راه‌های انتقال آن‌ها ندارند. این افراد به‌طور ناخواسته یا به‌دلیل فقر یا تجاوزات جنسی از سوی افراد غریبه، افراد فامیل، صاحبان کار، دوست پسر یا به‌دلیل خشونت‌های خانگی مثل ضرب‌وشتم یا تجاوزات همسر، اعتیاد اعضای خانواده و منبع درآمد بودن برای امرار معاش، سخت‌گیری‌های متعصبانه‌ي برخي خانواده‌های سنتی و فرار به شهرهای بزرگ برای اندکی آزادی و هزاران دلیل دیگر به چنین کاری روی آورده‌اند. آن‌ها حرفه‌ای نبوده‌اند که با ایجاد خانه‌های عفاف و راه‌کارهایی همانند آن‌چه معاون اجتماعی سازمان بهزیستی ارايه داده‌اند به حرفه‌ي خود جلوه‌ي مشروع بدهند. معاون اجتماعی سازمان بهزیستی در تاریخ 02/11/84 در گفت‌وگو با ایلنا2 یکی از راه‌های کاهش معضل زنان خیابانی را ازدواج موقت به‌صورت قانونی و چارچوب‌بندی شده دانست و آراي مخالف با این طرح را ناشی از حساسیت‌های غیرمنطقی زنان و جوسازی گروه‌های سیاسی و برخی افراد ناآگاه قلمداد کرد. همچنین وی گفت: "بزرگان و مسؤولان کشور، باتوجه به اخبار محرمانه‌ای که دریافت می‌کنند، اطلاعات کافی در زمینه‌ي معضل زنان خیابانی دارند و در جریان عمق فاجعه قراردارند." حال این پرسش مطرح است که مفهوم صورت قانونی و چارچوب‌بندی شده‌ي ازدواج موقت چیست؟ همان صورت قانونی و چارچوب‌بندی شده‌ي ازدواج دايم با همه‌ي نواقصش؟ آیا این خود تضییع مضاعف حقوق زنان نیست؟ آیا ترویج ازدواج‌های موقت متعدد، حالت رسمی و مشروع بخشیدن به بی‌بندوباری نیست؟ آیا چنین اقداماتی، بردگی جنسی زن و غریزی‌شدن روزافزون مردان را در پی ندارد؟ مگر نه این است که پیامد آن گریبان‌گیر زنان است و آسیبش برای آن‌ها، پس چگونه می‌شود برخوردهای گروه‌های مختلف زنان را حساسیت غیرمنطقی دانست، درحالی‌که یک طرف قضیه زنان هستند. منطقی یا غیرمنطقی بودن چنین طرحی را چه کسی تعیین می‌کند، باز هم طراحان مرد؟ آنچه مسؤولان در جریان عمق آن قرار دارند، نماد خارجی هم دارد و اساساً از دل جامعه‌ای بلند می‌شود که ما زنان به‌عنوان شهروندانی با حقوق ناقص در آن زندگی می‌کنیم. زنان خیابانی که راه تعدیلشان در ازدواج‌های موقت دیده می‌شود، خیلی از ما دور نیستند؛ آن‌ها می‌توانند یکی از دوستان، همسایگان، خواهران، مادران و دختران ما باشند. از دنیای دیگری نیامده‌اند که شناختنشان حداقل برای فعالان اجتماعی نیاز به ذره‌بین داشته باشد. آن‌ها این راه را نه به‌عنوان ساده ترین راه، که گاه از سر بی‌خردی و گاه از سر ناچاری به‌عنوان آخرین راه برگزیده‌اند. جنبه‌ي مشروع دادن به این راه، تنها بی‌مسؤولیت کردن جامعه در مقابل پذیرش نواقص خود است. راه‌حلی از سر بازکننده، که نه از سر تخصص بلکه تنها برای فرار از واقعیت‌های جامعه و قدمی‌ست در راه اشاعه‌ي سیستم بیمار سرمایه‌داری.فحشا، سمبل تحقیر زن به دست مرد است3 و این تحقیر، متعلق به جوامع تابع نظام آپارتاید. حال آن‌که ایران در سراسر دنیا مدعی مردم‌سالاری و برابری‌ست. در سیستم مردم‌مداری، عدالت اقتصادی شرط اساسی‌ست و هرکس به حد توان و استعداد خود، فرصت برابر برای پیشرفت و ترقی دارد. بنابراین زنان هم که بخش اعظم این جامعه را تشکیل می‌دهند، باید برای تحقق توانايی‌هایشان فرصت‌های برابر با مردان و حتی سایر هم‌جنسان خود داشته باشند. جامعه‌ي مدنی نیاز به تاسیس مکان‌هایی با عناوین تقدیس شده برای زیر سؤال بردن معیارهای انسانی ندارد بلکه راه‌کار، در ایجاد همان فرصت‌های برابر و عدالت اجتماعی‌ست. این جامعه نیاز دارد تا با اصلاح قوانین اساسی، حقوق انسانی و شهروندی زنانش را به آن‌ها بازگرداند و امنیت را در خانه، خیابان و محل کار برایشان فراهم کند. دستمزدهای عادلانه و برابر با توانايی زن به او بدهد. امکاناتی را ایجاد کند تا تحصیلات دانشگاهی سهل‌تر و رسیدن به پست‌های شغلی مقدور شود. زنان ما باید لزوم استقلال مالی را بیاموزند، تا در مواقع بحرانی مستأصل نمانند. این جامعه نیاز دارد مراکزی را تاسیس کند که زنان آسیب‌دیده و قربانی خشونت به آن‌ها پناه آورده تا بر اثر چنین مسايلی از شهر و خانه‌ي خود گریزان نشوند و قربانی نوع دیگری از خشونت نگردند و تحت‌نظر متخصصین به راه‌حل‌های منطقی و اصولی دست‌یابند. این جامعه نیاز دارد کودکان و نوجوانانش را با روش‌های تخصصی نسبت به مسايل جنسی آگاه کند تا با درک تفاوت رابطه‌ي سالم و ناسالم، از سر ناآگاهی قربانی خشونت‌های جنسی قرار نگیرند. خانواده‌ها را نسبت به تغییرات روز آگاه کند و روش‌های درست برخورد با نسل جوان را با برگزاری کارگاه‌های رایگان و ارايه‌ي بروشورهای آموزشی به پدران و مادران آموزش دهد. با نظارت بر عملکرد صداوسیما، فرهنگ چندهمسری و پدرسالاری را به فرهنگ انسان‌مداری و عدالت و برابری تبدیل کند. این جامعه نیاز دارد تا برای ریشه‌کن کردن مسأله‌ي فحشا، بسترسازی فرهنگی داشته باشد.کلام آخر آن‌که؛ تاسیس مکان‌هایی برای رسمیت‌بخشیدن به روسپی‌گری نه از سر دوراندیشی و اصلاح، که دادن امتیاز دیگری‌ست به مردان جامعه‌ي مردسالار ایرانی، امتیازی که زنان بیش‌تری را قربانی خواهد کرد، چه زنانی که خود در معرض کاستی‌ها و خشونت‌های اجتماعی هستند و چه آنان که شوهرانشان متقاضی این بازارند

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

16 آذر روز دانشجو گرامی باد


سالروز 16 آذر روز دانشجو گرامي باد دانشجويان آزاده با درود بي پايان به روان راهگشايان جنبش دانشجويي در تاريكترين ادوار تاريخ ايران،دانشجويان شهيد شريعت رضوي،قندچي و بزرگ نيا ،پنجاه و دومين سال عصيان دانشجويان بر استبداد را گرامي ميداريم. سالروز 16 آذر، روز دانشجو، را زماني آغاز ميكنيم كه پس از روي كار آمدن دولت احمدي نژاد ، دانشجويان و آزاديخواهان همچنان در زير سايه عدالت خواهي و مهرورزي “دولت عدالت“!در زندان هاي مخوف اوين و گوهردشت بسر ميبرند.قلم هاي روشنفكران و نويسندگان شكسته و هر روز و هر لحظه در معرض احضار و تهديد به قتل و زندان و انواع و اقسام محروميت هاي اجتماعي هستند، ،روزنامه هاي منتقد توقيف و سايتها و وبلاگهاي شخصي افراد مسدود شده و حرمت دانشگاه و استاد از بين رفته و صحن دانشگاه به محل تاخت و تاز مشتي تماميت خواه تبديل شده است. دانشجويان كه قشر روشنفكر و عناصر جوان و سرمايه هاي هر ملتي هستند،در ايران بي قدر و قيمت شده و تنها خواسته نظام از آنان اين است كه شرايط ديكته شده دولتي به سراسر كشور كه اختناق مطلق است را بپذيرند. در چنين شرايطي دانشجويان با هزينه سنگين وبا تحمل سنگين ترين تحقيرها و اهانت ها و با تحمل زندان و شكنجه هزينه آزادي را پرداخته اند چرا كه سوگند ياد كرده اند بنابر عهد هر عنصر آگاه و روشنفكر بايد پيشرو آزادي جامعه و مردم خود باشند. ياران و هم سنگران در آستانه 16آذر ، ضمن تجديد پيمان با شهداي دانشجو احمد قندچي،آذر(مهدي)شريعت رضوي و مصطفي بزرگ نيا كه 52سال قبل در سال 1332 در برابر استبداد سلطنتي سينه سپر كرده و بر تارك تاريخ مبارزات دانشجويان ايران زمين جا گرفتند و مايه مباهات و افتخار دانشجويان گرديدند، با درود بر عزت ابراهيم نژاد دانشجوي شهيد جنبش دانشجويي در سال 78 و ساير دانشجويان شهيد و زنداني كه در برابر استبداد ايستادند و با خون وجان خود سنگر و حرمت دانشگاه و دانشجو را زنده و پويا نگه داشتند، بعنوان دانشجويان و روشنفكران و آزاديخواهان اين مرز و بوم سوگند ياد ميكنيم كه تا برقراري آزادي ، برابري و عدالت اجتماعي در ميهن عزيزمان ايران، از پاي ننشسته و آرمان ياران و همسنگران خود را محقق خواهيم نمود. روزي دوباره معجزه ها ميشود عيان آيد برون ستاره ايي از پرده نهان وزموج خشم خلق يكي رود آتشين اندر بسيط كشور ايران شود پاس اين روز تاريخ ساز ،از كليه دانشجويان سراسر كشور و اساتيد محترم خواستار برپايي مراسم و يادبودهايي ميباشد. در هر دانشگاه و دانشكده با برپايي نمايشگاههاي عكس از دانشجويان شهيد و زنداني ياد و خاطره آن عزيزان را گرامي داشته و با اجراي تريبونهاي آزاد فرياد حق طلبانه و آزاديخواهانه دانشجويان را به گوش ديگران برسانيد.

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

بد حجابی یا اشتباه خلقت ؟!!


خوب... می دانید، داستان از روزی شروع می شود كه یك اتفاق دوالیستی می افتد و در بعضی جاها مثل همین دور و اطراف خودمان «این یكی شدنش» با «آن یكی شدنش» زمین تا آسمان فرق می كند؛ یك چیزی مثل بازی شیر و خط....
دو طرف مسابقه ی شیر و خط را در نظر بگیرید، در صورتیكه سكه روی خوش خود را به یكی از طرفین كه سر امر مهمی با هم شرط بسته اند نشان بدهد، طرف، برنده محسوب می شود. اما در اینكه این پیروزی افتخار آفرین است یا نه باید قدری تامل كرد. چراكه این برد صرفا نتیجه ی تصادف است و شانس و چیزهایی مثل اراده، تلاش، هوش و دانش، تاثیری در برند یا بازنده شدن طرفین ندارد.
اما برگردیم سر آن اتفاق دوالیستی كه قرار است اول ماجرای مورد بحث باشد: این رخداد، مونث یا مذكر شدن نطفه ی درون رحم مادر،كه نتیجه ی چگونگی تركیب سلول های جنسی پدر یا مادر و شرایط خاص رحم است و برای ما كه در جهان خارج از رحم مادر، به انتظار نتیجه می نشینیم،‌ بی شباهت به تصادف شیر یا خطی شدن روی پیدای سكه نیست. اگرچه شاید زیست شناسان چنین تعبیر ساده ای را از من نپذیرند ولی بی شك ایشان هم قبول دارند كه هیچ انسانی خود در تعیین جنسیت خود نقش نداشته و در نتیجه ی یك حادثه ی تصادفی به جنسیت حال حاضر خود دچار گشنه است.
نوزاد دختر یا پسر تا زمانی كه به دنیا نیامده نه چیزی از جنسیت خود می داند و نه اینكه احیانا كدام جنس بر جنس دیگر برتری دارد؟ به طور طبیعی انتظار داریم، سال های اولیه كودكی هم، تفاوت خاصی در این مورد احساس نشود. البته با تمهیدات خاصی كه در آئین جوامع اسلامی و بویژه جامعه خودمان دیده می شود و مثلا اینكه كودك 9 ساله ی دختر، بالغ محسوب می شود و باید فلان تكلیف و بهمان امر شرعی را مراعات كند، انتظار داریم، كودكان 9 ساله ی دختر كه نشان افتخاری بلوغ را از دبستان های خود دریافت می دارند، عقلشان به این چیزها قد بدهد! اما بگذارید مطابق استانداردهای جهانی سن بلوغ و نوجوانی را سنی بدانیم كه توجه به جنسیت در كنار سایر موضوعات، به صورت یكی از دلمشغولی های فكری شخص درمی آید. و احیانا در همین سن است كه بسته به نوع شرایط خاص خانودگی –اجتماعی- فرهنگی و –اخیرا- سیاسی، طرفین دختر یا پسر از جنسیت خود شناخت كامل می یابند و اظهار رضایت یا عدم رضایت خواهند كرد. البته منكر این نیستیم كه عدم انطباق رفتار و شخصیت مطابق با جنسیت ممكن است به صورت ناهنجاری هایی در همان دوران كودكی بروز كند. اما ما یك شرایط طبیعی را می خواهیم در نظر بگیریم. حتی این را فرض می كنیم كه سوژه های مورد بحث ما – كه به زبان ساده می شود یك دختر و پسر ایرانی- در خانواده هایی آگاه پرورش یافته اند و در امر تربیت آنها تبعیض جنسی لحاظ نشده است. اما درهرحال، موجود اجتماعی بودن همیشه دردسرهای خاص خود را دارد، حتی در جوامعی كه اساس امنیت را بر كمتر تردد كردن موجودات ناامن می گذارند! مثلا بخش وسیعی از جمعیت زنان امروز كه بنا به استانداردهای دولت كنونی نا امن شناخته می شوند، ایشان هم چون متولد یك جامعه ی انسانی هستند و دارای موجودیتی اجتماعی، نمی توانند تمام 24 ساعت های شبانه روز و 30 روزهای ماه و 12 ماه های سال را در خانه و در كنار امنیت خانواده بگذرانند و ناچارند گاهی برای رفع نیازهای اجتماعی، سری به كوچه و خیابان و مدرسه و بازار و مراكز تفریحی و ادارات و.... بزنند.
حالا فرض می كنیم، یك آقا یا خانمی كه مامور هستند _حالا از نوع معذور یا مزدورش بماند- یك دفعه سر راه برادر و خواهری یا زن و شوهری یا به هر تقدیر زوج غیر هم جنسی قرار بگیرند و ظاهر به اصطلاح بد حجاب یا بی حجاب جنس مونث را مورد ایرادهای -حتی قانونی- قرار دهند. بعد در جواب «چرا نمی توانم؟» جنسیت او را دلیل این ممنوعیت اعلام كنند. تازه اینجاست كه دوزاری خانم می افتد كه پس ایكاش زن نبودم!
البته مامورین مذكوربرای تظاهر به اعتقاد به برابری حقوق، معیارهایی برای پوشش مردها هم در نظر می گیرند، اما تا به حال نشنیده ایم كه بگویند:مردها باید پوشیده باشند، چون ممكن است از طرف زنها مورد تعرض قرار گیرند!
مسئله این است كه قرار است زن ها جنس ضعیف و مورد تعرض قرار گیرنده باشند و مردها جنس قوی و تعرض كننده. بنابراین بد حجابی یی كه برای خانم ها تعریف و تدوین و مورد مبارزه قرار گرفته است، مسئله ی جنسیت زنان را به چالش می كشد و نه صرفا مبارزه با تهاجم فرهنگی یا تلاش جهت حفظ ارزشهای سنتی. همچنان كه این تضعیف و تحقیرها تازگی هم ندارد و پیشتر هم مواردی تدوین شده در قانون داشتیم و داریم كه به صرف زن بودن، انسانی را از یك سری حقوق طبیعی محروم می كنند: ارث بری نصفه نیمه، نداشتن حق طلاق و حق نگهداری فرزند، عدم برابری ارزش شهادت و ... خلاصه اینكه گلی داشتیم كه دولت فعلی می خواهد آن را به سبزه نیز آراسته كند!
و اما آیا می شود راهكاری اندیشید كه در عین حال امنیت ملی را بر هم نزند؟
خوب.... آدم وقتی دماغش بزرگ و نافرم است، می تواند آن را به تیغ جراحی بسپارد. اگر چاقی مفرط داشته باشد، غذای كالری دار كمتر می خورد و بیشتر فعالیت می كند. اگر كم سواد و نا آگاه باشد، مطالعه، تحقیق و تحصیل راه چاره است. خلاصه این كه برای خیلی دردها، درمانی هست. آنهم در جهان امروزی كه لازم به یادآوری من نیست كه بگویم تا كجاها پیشرفته است! اما با این جنسیت های دردسر ساز مونث چه باید كرد؟!
البته ناامید نباید بود، در كشوری كه فن آوری هسته ای حاصل می شود، شاید به همت مسئولان، علم پزشكی هم به چنان پیشرفتی برسد كه بتوان با یك عمل جراحی،‌ جنسیت های كاملا زنانه را به كاملا مردانه تغییر داد! آن وقت در وقت و اعتبار سیاست گزاران و مجریان قانون هم كلی صرفه جویی می شود و وقت بیشتری می توان صرف مسائلی از جمله (مبارزه با اعتیاد، ایجاد اشتغال، كنترل تورم، تحولات اقتصادی، شناسایی مجرمان مال و ....) نمود. یك دست‌آورد دیگر این تحول پزشكی نیز این خواهد بود كه دیگر هیچ سازمان حقوق بشری از ضایع شدن حقوق زنها در ایران حرف نخواهد زد و دولت به كلی از این اتهامات تبرئه خواهد شد. امنیت ملی هم بیشتر می شود چون اصلا زنی وجود ندارد كه دنبال جمع كردن امضاء برود با نوع پوشش اش، نخبگان مملكت را دچار اختلال هواس كند!
فقط عوارض ناچیزی هم دارد و آن اینكه یك ادم خیلی شجاع می خواهد كه باید به طبیعت جواب پس بدهد

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

چرا اماراتیها ایرانیها را لخت میکنند ؟!!


اخیرا اخباری در رسانه های غیر دولتی ایران و وبلاگ ها و سایت های مستقل انتشار یافت حاکی از آن که ماموران پلیس امارات کوچک عربی متحده، تعداد زیادی از مسافران زن و مرد ایرانی را در فرودگاه دبی به طرز بسیار زشتی مورد بازرسی بدنی قرار داده اند. سخنگوی وزارت خارجه ایران در واکنش نسبت به انتشار این خبر مهم، ضمن اظهار بی اطلاعی از وقوع آن گفته است که اگر موضوع صحت داشته باشد، اقدام مناسب صورت خواهد پذیرفت! به گفته او حجم پروازهاي ايران به امارات بالاست به طوري که روزي 30 پرواز به اين کشور صورت مي گيرد و ممکن است چنين اتفاقي افتاده باشد با اين حال او اطمينان داده است چنين اقداماتي در راستاي يک تغيير سيستماتيک عليه ايرانيان نيست! قشقاوي تاکيد کرده است که "در مذاکرات مان با مقامات اماراتي و نحوه تعامل با آنها همواره محور اصلي ما برخورد طرف اماراتي با مسافران ايراني بوده است و حساسيت ايران را در اين باره تذکر داده ايم.بنابراين صحت چنين خبري بعيد به نظر مي رسد"! نگارنده این یادداشت، ضمن ابراز انزجار نسبت به کاهلی و عدم قاطعیت در واکنش های رسمی و دولتی از این دست که بی توجهی به لزوم حفظ و صیانت از "غرور ملی ایرانی" در آن موج می زند ، می خواهد بر اساس برخی شواهد و قرائن، علل بروز چنین رفتارهای توهین آمیز که از سوی پلیس یک کشور ناچیز عربی علیه شهروندان ایران بزرگ روا داشته می شود را مورد بررسی و واکاوی مختصر قرار دهد. به هر حال، اماراتی ها که تا بیست سال پیش جاذبه ای جز نفت، بیابان های خشک و چند شهر کوچک با ساختمان های کهنه و حواشی کپرنشین چیزی نداشتند ، امروز به لطف شعور و آینده نگری برخی از مردان بزرگ این سرزمین خیلی کوچک، منافع واقعی خویشتن را درست تشخیص داده اند و بدین سبب، در حالی که ما، در ایران سال ها سرگرم فراری دادن سرمایه های عظیم ایرانیان ثروتمند بوده و هستیم، فرصت را غنیمت شمرده اند و با ایجاد یک نظام عالمانه و کارآمد، با سرمایه های خارجی و از جمله پول سرگردان ایرانی های گریزان از نظام اقتصادی - اجتماعی موطن خویش ، به ساختن و آباد کردن و رشد و توسعه خارق العاده ی سرزمین شان مشغولند. قرائن هم حکایت از آن دارند که به این زودی ها نمی توان انتظار داشت آن ایرانی ها شرکت ها ، پول ها و امکاناتشان را از امارات به وطن بازگردانند و مردم هم برای خرید لباس و کفش و ظرف ، به جای کیش و قشم، مرتبا از دبی سر در نیاورند! پس باید دست کم برای جلو گیری از تکرار توهین به ایران و ایرانیانی که به سهم بالای خود، موجبات رونق اقتصاد امارات را فراهم می آورند ، چاره ای اندیشید! علتی که طرف اماراتی برای بازرسی بدنی توهین آمیز میهمانان ایرانی خود بیان می کند آن است که برخی مسافران ، همراه خود مواد مخدر به امارات می آورند. من نمی خواهم در بررسی اجمالی علل توهین به ایرانی ها در امارات و سایر کشورها، احساسی عمل کنم. هدف من، توصیف واقعیت و توضیح آن برای یافتن راهکارهای مناسب و شایسته به منظور خاتمه دادن به روند دردناک تحقیر ایرانیان غیور و مخدوش ساختن غرور ملی ایرانی است. اگر انسانی بزرگ از سوی انسانی بزرگ مورد توهین قرار گیرد، تحمل درد توهین، آسان تر از زمانی است که از جانب فردی حقیر و بی مایه و بی ریشه، تحقیر شود. گرچه دردناک است، اما باید اعتراف کنیم که به علل مختلف، برخی هموطنان که نام ایرانی بر خود نهاده اند، در سفر به خارج کشور، با خود انواع مواد مخدر به ویژه تریاک حمل می کنند. در امارات کوچک متحده عربی، این واقعیت تلخ، بهانه ی خوبی برای روا داشتن انواع توهین های حسادت آلود و کینه توزانه ی عربی جاهلی علیه شهروندان بزرگوار ایرانی شده است. آن ها با این گونه بازرسی ها، هم واقعا به دنبال کشف مواد مخدرند و هم توهین و تحقیر ایران و ایرانی. علت چنین توهین هایی را در سه محور ، می توان خلاصه کرد: "کشف مواد مخدر"، "التیام بخشیدن به قلب گداخته از کینه و حسادت عرب جاهلی"و "توهین و تحقیر مبتنی بر ملاحظات سیاسی". حال سوال این است که آیا دولت ایران می تواند برای ممانعت از بروز چنین فجایعی در حق شهروندان ایرانی، تلاش کند؟! پاسخ به این سوال مهم، قاعدتا باید مثبت باشد. اول آن که نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران ، که طی دو سه روز گذشته با مانورهای پر طمطراق قصد داشت تصمیم خود را برای ایجاد امنیت و آرامش شهروندان ایرانی نشان دهد، می بایست همان کاری را که پلیس امارات عربی متحده در دبی انجام می دهد ، در مرزهای خروجی خودمان انجام دهد. با این اقدام ، بسیاری از کسانی که قصد حمل مواد مخدر به خارج از کشور را دارند به دام خواهند افتاد و بهانه از دست اماراتی ها به در خواهد آمد. در این صورت، پلیس ایران، هم از خروج مواد مخدر توسط برخی ایرانی نما ها جلوگیری خواهد کرد و هم عزت و احترام ایرانیان در خارج از کشور، به خطر نخواهد افتاد. دوم آن که وزارت امور خارجه ی ایران، با بسیج همت و تدبیر خویش، در صورت تکرار فجایعی از این دست، باید با طرف اماراتی برخوردی قاطع و کوبنده داشته باشد. آیا اگر عرب های اماراتی شهروندان انگلیسی و امریکایی را در فرودگاه دبی لخت کنند، کفش از پایشان درآورند و ساعت ها وارسی بدنی شان کنند، دول متبوعشان ساکت می نشینند و با اظهاراتی خنثی، توهین به آن ها را تحمل می کنند؟! همه می دانند که در زمان محمدرضاشاه پهلوی، شیوخ و سران امارات عربی حتی برای ملاقات با استاندار فارس و بوشهر می بایست ماه ها در انتظار می ماندند و هر گاه به شرف حضور نایل می آمدند، از رضایت سر از پا نمی شناختند! اکنون چه شده است که آن ها با خیالی آسوده ، به خود اجازه ی چنین توهین ها و تحقیرهایی در حق ایران و ایرانی می دهند و آب از آب هم تکان نمی خورد؟! مگر آیا وزارت امور خارجه وظیفه ندارد از منافع و عزت ایران و ایرانی در سرتاسر جهان، تمام قد دفاع کند؟! و اگر در انجام وظیفه ی ذاتی خویش تعلل ورزید، آیا مجلس شورای اسلامی نباید با مکانیزم های قانونی ای که در اختیار دارد، غیرتی نشان دهد و کاهلان را به صلابه بر کشد؟ و سوم آن که دولت ایران، در تمامیت خویش، خط قرمزی در سیاست خارجی خود، جز منافع ملت ایران نباید داشته باشد.اندکی بیندیشیم. کیفیت مراودات و رفتارهای سیاست خارجی دولتمردان کنونی ایران آیا به گونه ای بوده است که دولتک های عربی منطقه را از تعرض به حرمت و عزت و غرور باستانی ایران بزرگ بترساند؟! غرور ملی، یکی از بزرگترین مولفه های قدرت هر کشور است. ما تا چه حد برای حفظ و افزایش قدرت ملی ایران ، غیرت و همیت به خرج می دهیم ؟

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

یادی از دکتر زهرا بنی یعقوب : آیا در ایران فریادرسی است ؟




جمهوری اسلامی ، با عملکرد خود در این سی سال نشان داد که مثل یک قوم مهاجم و اشغالگر با مردم ایران رفتار‌ می‌کند. به اموال و نوامیس این مملکت به مثابه غنائم جنگی نگاه‌ می‌کند و خود را برای هرنوع تعدی و بهره برداری مجاز‌ می‌یابد. پس اطمینان داشته باشد که اگر تغییری در رفتار و کردارش ندهد، ملت ما و تاریخ ما، به همین عنوان، نام‌اش را در سینه خود ثبت خواهد نمود! برای همدردی با خانواده داغدار زهرا بنی‌یعقوب ، یکی از مظاهر مظلومیت و بی پناهی زن در نظام "ولایت فقیه"! تیتر نوشته از نامه خانواده زهرا بنی‌یعقوب در سالگرد قتل مظلومانه‌اش، برگرفته شده است. این نامه به گریه ام انداخت، به همین سادگی، آن هم، هق هق کنان و با صدای بلند! وقتی برای مقابله با بیداد و شقاوت آشکار، ازتو کاری ساخته نیست، چاره‌ای جز تسلای بی اختیار درون خودت نداری که اقلا بتوانی به انگیزه‌هایت جلا بدهی و سرپا بایستی، به امید روزی که در این برهوت پاسیویته و تفرقه، کاری بشود و تو هم بتوانی در آن سهمی داشته باشی. یک خانم دکتر مردمی ۲۷ ساله - که داوطلبانه به مناطق محروم همدان و کردستان خدمات پزشکی‌ می‌رسانده - روز روشن به هنگام قدم زدن با نامزدش در پارکی در همدان، توسط "ستاد امر به معروف و نهی از منکر" دستگیر‌ می‌شود و دو روز بعد جسدش را همراه با تهدید کردن خانواده‌اش به سکوت، به خاک‌ می‌سپارند؛ اما، در حکومتی که خودش را زمینه ساز ظهور امام زمان و مسئول برپایی حکومت عدل اسلامی معرفی‌ می‌کند، چند دستگاه قضایی تنومند به موازات یکدیگر دارد ، به اضافه چندین نهاد مشورتی و هیات بازرسی و سربازرسی مثل "حجت الاسلام ناطق نوری!"، یک سال است که کسی به تظلم و دادخواهی این خانواده داغ دار پاسخی نداده است. حال خوب است که پدر خانواده برای برپایی این نظام، زمان شاه به زندان رفته و در همین حکومت نیز "کارمند دفتری بازنشسته سپاه پاسداران" می‌باشد!. یعنی از همین جا‌ می‌شود نتیجه گرفت که اصلا نیاز نیست فکر کنیم مثلا به خانواده‌های زندانیان سیاسی یا دگراندیش در این نظام چه گذشته است؛ نحوه برخوردی این حد ظالمانه با یک – تاکنون! - "خودی"، ما را از هر نوع گمانه زنی بی نیاز‌ می‌دارد. حکومت همانند جنایت‌اش در تعرض و سربه نیست کردن زهرا کاظمی، تن بی جان این یکی را هم به سیمان و خاک سپرد و ماه‌ها وکیلان و خانواده‌ها را سردواند تا عملا امکان هر گونه نبش قبر – که تازه به آن هم تن نداد – بی فایده باشد و راه بر هرگونه تحقیق احتمالی برای کشف حقیقت ، مسدود بماند. بهتر است به جای مشغول کردن خودمان با این اطلاعات تکراری، سرمان را بالا بیاوریم و نگاهی بیندازیم به انبوه نمایندگان مجلس، علمای خبرگان، استوانه‌های حوزه و سکان داران "حکومت عدل علی" و بعد تف کنیم به هرچه بی مروتی و سکوت ذلیلانه و مظلوم کشانه است در هر لباسی و هر عنوانی در این حکومت! شاید آوردن عبارت‌ها و توصیه‌های اخلاقی از امامان و بزرگان اسلام برای دفاع از مظلوم ، در شرایط امروزی ایران، توهین به آن امامان و بزرگان تلقی شود! آخر چگونه‌ می‌شود به کسانی که میلیون‌ها جلد از سخنان این امامان را چاپ و حتی در روستاها مجانی توزیع‌ می‌کنند؛ یا به نحو ریاکارانه‌ای در صفحه تلویزیون توی زمینه و تیتراژ هر برنامه‌ای می‌چپانند، ترجمه‌های آن را خروار خروار با هواپیما به کشورهای اسلامی صادر‌ می‌کنند و انبوهی از آن‌ها در انبار سفارت خانه‌ها خاک‌ می‌خورد؛ از قول امام چهارم شان گفت : "خدايا به تو پناه مي برم از اينكه شاهد ظلمی باشم، ولی در ياری رساندن به مظلوم كوتاهی كنم" . لذا ترجیح‌ می‌دهم خطاب به شریکان در جفاکاری‌های حکومت، به داستانی از دوران خلافت عباسی – که اغلب کتب معتبر شیعه و سنی نقل کرده‌اند – اشاره کنم، اگر چه ممکن است بسیاری آن را بدانند، اما شاید تکرارش در حال و هوای کنونی بعضی‌ها را شرمنده کند. خلاصه وار و از حافظه‌ می‌نویسم : فردی که به یکی از امیران دربار یکی از خلفای عباسی وامی داده بود، قادر به بازپس گرفتن وامش نبود، به نحوی که این اواخر حتی به مال باخته‌ می‌گفت که اصلا او را هرگز ندیده و‌ نمی‌شناسد، چه رسد به وام گرفتن از او و تهدید کنان او را از خود‌ می‌راند. مال باخته که از همه جا ناامید گشته بود، از یکی شنید که برای حل مشکل‌اش سراغ فلان پینه دوز برود. او پوزخندی زد؛ چرا که هیچ کدام از شخصیت‌های شهر که ازشان کمک خواسته بود – به علت قدرت آن امیر و تقربش نزد خلیفه – جرات نکرده بودند، پا پیش بگذارند. چاره‌ای نداشت و با ناباوری تمام نزد پینه دوز رفت. دکانی بس محقر و فقیرانه دید؛ شگفت زده و ناباور، سلامی کرد و ناگزیر داستان‌اش را بازگفت و به پینه دوز گفت که یکی مرا راهنمایی کرد که شما‌ می‌توانید در این زمینه به من کمک کنید. پینه دوز گفت باشد. همین الان برو سراغ آن امیر و بگو که فلان پینه دوز گفت که وام مرا پس بده! مال باخته با ناباوری و ترسان و لرزان به سرای آن امیر رفت و چنین گفت. امیر با شنیدن نام پینه دوز از جا پرید و مال باخته را گرم تحویل گرفت و گفت‌ می‌بخشید که تا به حال شما را به جا نیاورده بودم! پذیرایی گرمی از او به عمل آورد و گفت به روی چشم؛ ساعاتی این جا باش تا من کل وامت را حاضر نمایم و همین کار را هم کرد. مال باخته که از این صحنه‌ها شگفت زده شده بود، یک سره به در دکان پینه دوز آمد و گفت تا به من نگویی داستان چیست به این مال دست نخواهم زد و از دکان تو بیرون نخواهم رفت. داستان از این قرار بود: روزی یکی از امیران خلیفه [چه فرقی‌ می‌کند: بخوانید رییس ستاد امر به معروف سامرا یا بغداد!] مست کرده و شب هنگام متعرض یک زن زیبای شوهر دار شده بود و به زور‌ می‌خواست او را به داخل خانه خود بکشاند. همسر و خانواده و مردم محل از ترس امیر، جز التماس و فغان کاری ازشان ساخته نبود و امیر، مست و غضبناک، همه را تهدید‌ می‌کرد و سرانجام پاسی از شب گذشته، زن را به زور به داخل خانه‌اش کشاند. پینه دوز که ناظر صحنه بود، شهامت به خرج داده و سریعا به بالای گنبد مسجد محل رفت و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد. خلیفه که تازه‌ می‌خواست بخوابد، از صدای او خشمگین شد و دستور داد گزمگانش سریعا او را نزدش بیاورند تا به دست خود مجازاتش نماید. پینه دوز مهلتی خواست تا دلیل اذان نا به هنگامش را بازگوید و خلیفه که تحت تاثیر ماجرا قرار گرفته بود، دستور داد آن زن را خلاص نمایند و امیر را نیز به سختی تنبیه نمود و در حضور درباریان به پینه دوز گفت، از این پس هر ظلمی از این گونه مشاهده کردی، از کسی پروا نداشته باش، برو اذان بگو و مرا خبردار کن. آری، آن امیری که پول تو را خورده بود، از اذان گفتن من خبرداشت. در خیابان‌های خلوت اطراف پارک شهر – که باشگاه شعبان جعفری در یکی از اضلاع آن قرار داشت و نامش را فراموش کرده ام – دو مرد در ابتدای شب، مزاحم بانویی عفیف‌ می‌شوند و قصد داشتند به زور او را سوار اتوموبیل کرده و با خود ببرند. زن بی پناه شروع به دویدن از چنگ آن‌ها‌ می‌کند و هیچ پناهگاهی‌ نمی‌یابد و ناگزیر نفس زنان و گریه کنان وارد تنها در باز آن منطقه یعنی باشگاه ورزشی می‌شود. شعبان جعفری متوجه او شده و جویای داستان‌ می‌شود و وقتی از ماجرا مطلع‌ می‌گردد، به نفراتش دستور‌ می‌دهد بروند و این دو نفر را – که دم در منتظر زن ایستاده بودند – بیاورند تو. سپس با تخته شنا به جان آن‌ها‌ می‌افتد و له و لورده شان‌ می‌کند. ظاهرا‌ می‌گفته: ما خودمان همه کاره ایم ، ولی آن قدرها هم نامرد و بی غیرت نیستیم. بعد تاکسی صدا کرده و با دادن پول تاکسی، از او‌ می‌خواهد که زن را به خانه شان برساند. انصاف حکم‌ می‌کند که این را هم اضافه کنیم، در زندان‌های سیاسی زمان شاه حتی یک مورد تعرض ناموسی به زنان مشاهده نشده است. پاهای برخی زنان مبارز از شدت شلاق، پاره پاره و خون چکان بود، به آن‌ها فحش‌های رکیک داده‌ می‌شد، ولی هیچ بازجویی حق دست درازی به آن‌ها را نداشت. یک مورد تعرض به یک رفیق زن فدایی به ثبت رسیده که آن هم تعرض جنسی به مفهوم رایج آن نبود و عامل آن هم به دست فداییان مجازات شد. آری، حتی در شکنجه گاه‌های مخوف و شقاوت بار شاه نیز یک نوع مرزهای مشخص اخلاقی تعیین شده و مراعات‌ می‌شد. تاریخ، این تفاوت زندان‌های شاه با زندان‌های جمهوری اسلامی را نیز در سینه‌اش ثبت خواهد نمود! از آن جا که حکومت به زننده ترین وجه، روی حقایق را‌ می‌پوشاند، بنابراین به دست خود زمینه را برای شایعات و گمانه زنی‌های مردم شاکی و عاصی فراهم‌ می‌سازد. چون سوال ساده این است که چرا حکومت قادر نیست یا‌ نمی‌خواهد چند کمیته چی را، که یک چنین جنایتی در حق این بانوی جوان مرتکب شده‌اند ، معرفی و مجازات نماید؟ نامه خانواده داغدار بنی یعقوب را بخوانید و تعمق کنید که چرا برخی مقامات ناشناس یا آشنای شهر، او را به سکوت و عدم پیگیری پرونده دعوت‌ می‌کنند؛ آیا برای رها کردن یک مامور دون پایه کمیته از مجازات است؟ قطعا این طور نیست. گمانه زنی‌ها می‌گوید که دست یا دست‌های بالاتری‌ها در این جنایت دخیل است. کسی خبر ندارد که نیمه شبی ، در اطاق خلوت بازداشت گاه، بر زهرای بی پناه چه گذشته است. ولی چرا نباید ذهن شکاک و تجربه دار ما نیندیشد که او را به مثابه تحفه‌ای و طعمه‌ای ، دست بسته نزد مقامی نبرده باشند؛ یا همان مقام را در سلول دختر معصوم حاضر نکرده باشند؟ مگر در مورد سایر بازداشت‌های زنان و دختران گمنام در ستادهای امر به معروف و نیز موارد منجر به خودکشی‌های بعدی، چند سناریو‌ می‌تواند محتمل باشد؟ به راستی کدام قانون دینی یا عرفی ، شما و ستاد‌های امر به معروف و نهی از منکرتان را مجاز‌ می‌دارد که هر ازگاهی چند زن و دختر زیبا را به بهانه‌های واهی مثل بدحجابی به سلول انفرادی بکشانید و شب نگاه دارید، و بعد هم برای پاره‌ای خودکشی‌ها و یا روانی شدن‌های بعد از بازداشت، به کسی کم ترین پاسخی ندهید؟ مگر در مورد این زن بی پناه،‌ نمی‌تواند سناریو اصلا این باشد که مقامی که از مدت‌ها قبل به این بانوی تنهای در حال خدمت در مناطق دور افتاده چشم طمع داشته، مترصد فرصت مناسبی بوده و با خبر یافتن از حضور او و نامزدش در همدان، فرمان عملیات را صادر کرده باشد؟ نیاز نیست حقیقت مانند فیلم امام جمعه تویسرکان روی "یوتیوپ" قرار گیرد (که عمدی بودن آن به منظور ترساندن برخی‌های دیگر، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری منتفی نیست!)؛ خودتان بیایید با تن دادن به حداقل‌های مراحل قانونی و یا حد اقل مروت، گوشه‌ای از حقیقت را بگویید، تا مردم، پای بالاترین مقامات همدان را به این پرونده شقاوت و دنائت نکشانند! تا مردم نگویند که چاقو دسته خودش را‌ نمی‌برد، و مقامات بالاتر حاضر نیستند، واسطه‌های سرشناس و کارچاق کن شان را – که عمری است از این کارها برایشان‌ می‌کنند! – را دم برق بدهند! و یا بدتر از آن، کار به افشای بقیه کثافت کاری‌ها هم نکشد. شایعات ، آن قدر در باره فجایع جنسی که در ستاد‌های امر به معروف و نهی از منکر صورت‌ می‌گیرد زیاد است ، آن قدر در اطراف ازدواج روحانیون عالی قدر و مسن با دختران هم سن نوه شان حرف و حدیث هست؛ و یا تامین تفریحات و تنوع طلبی‌های نوع اسلامی، از طریق "خانه‌های عفاف" – که دارای آلبوم عکس رنگی یا ویدئوی چهره و مشخصات ساکنان آن،‌ می‌باشند و در سطوح بالای نظام مشتری دائمی دارند - یا شایعه تعرضات در محیط‌های دانشجویی دختران، که شرح دادن آن‌ها را، در پرهیز از خدشه دار شدن ارزش‌ها و اخلاق عمومی جامعه، جایز‌ نمی‌دانم. سربسته بگویم و باورم این است که اگر جنایتی در همدان در حق یک زن مظلوم و بی پناه صورت‌ می‌گیرد و مثلا امام جمعه خراسان و شیراز و رشت و اهواز و یا سطوح دیگر حکومت، سکوت‌ می‌کنند، برای این است که هم از ناحیه "یوتیوپ"! و هم ، تکرار شوهایی مثل عباس پالیزدار هراس دارند. در این حکومت (به استثنای چند نفر مثل: آیت اله منتظری) همه استوانه‌ها و اعاظم، با عمامه و بی عمامه، دست شان توی یک کاسه است. از این جمع، انتظار مروت و انصاف و جوانمردی داشتن، به مثابه وادار کردن آن‌ها به خودزنی است! ملت ما آن قدرها بزرگوار بود و هست که اگر شماها به اندازه سرسوزنی او را خودی حساب‌ می‌کردید، بر پاره‌ای معایب ،و خطاها و فساد چشم‌ می‌پوشید و آن را به حساب همه نظام‌ نمی‌گذاشت؛ اما برای مردمی که برای حکومتیان و دستگاه‌های قضایی و اداری و حتی دستگاه‌های روحانی و معنوی‌اش به شدت غریبه اند، مردمی که به چشم‌ می‌بینند، در تعرض آشکار فلان مقام دولتی به یک دانشجوی دختر در زنجان، این دختر بی پناه است که به زندان برده شده و برایش پرونده تشکیل‌ می‌شود، چه راهی باقی‌ می‌ماند جز مقابله با انتقال اخبار و شایعات به این و آن، استقبال از داستان فلان امام جمعه در "یوتیوپ" و این همه مضمون کوک کردن و جوک سازی که به این گستردگی و هجو، در فرهنگ عامیانه ما سابقه نداشته است! برای ما نیز فعلا راهی نیست جز این که این موارد را زنده نگاه داریم. هیچ چیز را به وادی فراموشی نسپاریم. پیوسته باید راجع به قتل عام و تجاوز در زندان‌های سیاسی گفت و نوشت. باید نام امثال زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب را در کانون پیگیری‌های حقوق بشری قرار داد. آن‌ها سیاسی و مبارز نبودند که از قیمت پا گذاشتن شان در این راه، آگاهی و آمادگی نسبی داشته باشند؛ به همین دلیل، آن‌ها مظهری از بی پناهی و مظلومیت "زن" در این نظام هستند. گو این که محدود به زنان نیست و درست تر این است که بگوییم در این نظام دینی، هر ایرانی، خودش را بی پناه احساس‌ می‌کند. آیا چندش آور نیست، هم زمانی انتشار نامه خانواده زهرا بنی یعقوب در داخل ایران ؛ با اعلام سفر معاون احمدی نژاد به نیویورک برای "دیدار با ایرانیان ساکن آمریکا"!!، و آیا این همه ریاکاری و دو دوزه بازی، نفرت و انزجارتان را برنمی انگیزد؟ "جمهوری اسلامی" ، با عملکرد خود در این سی سال نشان داد که مثل یک قوم مهاجم و اشغالگر با مردم ایران رفتار‌ می‌کند. به اموال و نوامیس این مملکت به مثابه غنائم جنگی نگاه‌ می‌کند و خود را برای هرنوع تعدی و بهره برداری مجاز‌ می‌یابد. پس اطمینان داشته باشد که اگر تغییری در رفتار و کردارش ندهد، ملت ما و تاریخ ما، به همین عنوان، نام‌اش را در سینه خود ثبت خواهد نمود!

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

رنجی که عدالت در ایران از بی عدالتی می برد !


فرشته عدالت در ایران اسلامی پری غمگینی است كه هر روز از فرط اندوه و ستم گریبان خود راچاك میدهد و بخت سیاهش را نفرین میكند.حقیقت آن است كه عدالت در رژیم اسلامی ایران بر مبنای مصالح نظام تعریف میشود و گزمه های تئوریك رژیم در دو دانشگاه امام جعفر صادق و بویژه دانشگاه امام حسین كه تحت كنترل هارترین محافل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران , بعنوان بازوی نظامی دستگاه مخوف روحانیت ایرانی قرار دارند , به مانند آن عرب زمان جاهلی كه مشروعیتش در سر نیزه اش بود, انان با شلاق و مسلسل , عدالت را تعریف و حكم میكنند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران از جانب ایالات متحده آمریكا بعنوان واحدی تروریستی بطور قانونی معرفی شده است و این اصل بطور دو فاكتو در مصوبات ملل متحد , واحد شورای امنیت , مورد تصریح واقع شده است .
پیآمد طبیعی وحقوقی چنین حكمی, این نكته مهم است كه , این بخش صادر شده نه میتواند مشمول مرور زمان گردد و نه قادر است در صورت آتش بس و یامصالحه , باطل شود و یا وجه المصالحه قرار گیرد.
تنها چیزی كه میتواند , حكم صادره در مورد پاسداران را ملغی یا خاتمه یافته اعلام كند , تسلیم یا تغییر ماهیت مظنون میباشد.
پاسداران در واحدهای مختلف آموزش نظامی و تئوریك , ازسطوح دبیرستان تا اكادمی های گسترده , مشغول شستشوی مغزی جوانان ما و آماده كردن كادر برای دست یازیدن به جنایات متعدد هستند.آنان به جوانان ما القا میكنند كه مضمون اصلی رقابت در سطح جهان امروز , ایدئولوژیك و عقیدتی است و با ارائه این فكر غلط به وجدان های جوانان ما , همزمان تلاش اصلی دوران ما , كه دوران توسعه حقوق فرد و تحكیم قانونی پایه های آن است رادر محاق میگذارند و مایه عقب ماندگی بیشتر نیرو های انسانی و جوامع مامیگردند.آنچه تروریست های پاسدار انجام میدهند و در سطح عالی نظامی بطور صریح بیان میكنند, در سطوح مختلف دیگر ,توسط بخش هائی از دانش آموختگان علم اجتمائی , بر مبنای ضرورت های رژیم و حسب نوع و سطح درك محافل علمی و دانشگاهی بصورت توجیهات گوناگون , به ویژه در قالب تئوری بومی شدن مفاهیم مدرن و اصل نسبیت , به اجتماع ما به گونه ای دیگر خورانده میشود.
اینك در ایرا ن سپاه نظامی ای شكل گرفته كه بشدت ایدئو لوژیك و پاسدار آن است . این سپاه دكترین های نظامی , امنیتی و اجتمائی ایران را حسب درك و ضرورت خود تعریف میكند و بر كلیه اركان اجتمائی اشراف اطلاعاتی و تشكیلاتی دارد و خطری مهیب برای آینده بشریت میباشد.واحدی كه در آستانه جنگ ایران و عراق , فاقد كمترین امكانات نظامی بود و تنها از شهوت انبوه قتال آكنده بود , اینك صاحب عظیمترین منابع مالی , كه میرود تا تمای صنایع نفت و گاز ایران را هم در بر گیرد , همراه با پیشرفته ترین سلاح های استراتژیك تهاجمی میباشد .
اگر با همین سرعت پیش روند ,تا یك نسل دیگر تمامی پیشرفته ترین نسل بمب های هیدروژنی را همراه با كنترل جهان در دست خواهند دشت.
لاكن خطر اصلی در آفند های تئوریك آنان است كه مرزهای حقوق و علم آنرا در هم میریزند و اساس مشروعیت را به دوران كهن بر میگردانند.
آنچه را كه مصالح رژیم اسلامی طلب میكند و پاسداران دنبال آن هستند را برخی محافل در درون و بیرون ایران با غامظ كردن مفاهیمی چون عدالت , آزادی , و حقوق به نوعی تامین میكنند .
واقعیت مهم دوران ما آن است كه تمامی مفاهیم فوق تعریف و تبیین شده اند و عدالت و آزادی هم متعیین (عینیت یافته) شده اند و كالبد مجسم دارند , آن هم قامتی افراشته و قوی.این نیرو(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران) هزاران بار خطر ناكتر از صرب های زمان كارادزیچ میباشد .
تنها یكی از اعضای آنان(سپاه پاسداران)كه اینك در مجلس فرمایشی مسئول پژوهش ها است, یك قلم ,اعدام و قتل پنج هزار انسان , در یكی از شهر های شمالی كشور , كه بسیاری از آن قربانیان , جوانان زیر سن قانونی بوده اند را در كارنامه خود داراست.باشد كه كوشندگان میهن مصیبت زده مان نگاهی به تبیین حقوق و جلوگیری از خلط مبحث در مفاهیم آن را وجه همت های با ارزش و انسانی خود بنمایند.